توی کلهی یک آدم معمولی در طول روزها چه میگذرد؟ دغدغهاش چی است؟ یکبخشهاییش را نمیشود گفت ولی یکبخشهای عمومیش را میتوان اینجا دید و با خواندنش وقت را هدر داد:
تکههایی از یک کلِ پخشوپلا
۱. یکی از رفقای قدیمی نوشته بود: "اینا اعتقاد دارن به کاری که میکنن و همین باعثِ موندگاریشون شده، میگف ملت ما مث اینا نیستن و ۴ تا کشته میدن و تموم ولی اینا حاضرن برا قبر یه آدم سرشونم بدن..."
راستش من هم قبلن همین فکر را میکردم ولی بعدتر فهمیدم ماجرا این هم نیست، اصلن اعتقادی در میان نیست که اگر بود زندگی تمام بزرگان و متوسطان و کوچکان نظام و ریاکاریشان به لطف مجازی بارها دیده شده... حفظ قدرت به لطف تفنگ و در موضع قدرت: اعتقاد کلمهایست که دارد مثل هزاران مفهوم دیگر اینجا تلف میشود...
۲. یک رفیق عزیزی داریم، چندوقت پیشها که بعد از سالها سری به خانه زده بودم توی محل توی پاتوق همیشگی نشستیم و خیلی زر زدیم، این وسط حرف خوبی میزد: عامو اینا از اسلامم رد شدن، پیامبر با اون ابهتش تخم نکرد بگه علی نایب منه، اینا به خامنهای میگن نایب امام زمان، این کفره...
۳. ملت توی جنوب معتقدند، رمضان برایشان عید است و قربان هم، به عزاداری و روزهای مرگ بزرگان دینی و غیردینی بیمحلی میکنند و عیدها را بدجوری جدی میگیرند. پای حرفشان یک چیزی مشترک است: این که اینها اصلن اعتقادی به اسلام ندارند...
حالا منظورم این نیست که اسلام واقعی این نیست و آنیکی خیلی خفن است و این کسشعرها...
۴. یک رفیق دور دیگری هم داریم که مثل برادرم است، تازگی داغدار عزیزش شده که از همینجا که میدانم نمیبیند به فکرش هستم و آرزو میکنم سفت باشد. البته که سفت است چون زندگی قبلن ضربههای سفتتری هم بهش زده: مثل وقتی که برادر جوانش توی تصادف همراه خانمش از دست رفتند. روح همهشان شاد... کار نداریم این برادر ما از یکجایی به بعد معتقد شد، البته معتقد بود ولی در حدی که محرم و صفر و رمضان عرق نمیخورد ولی ساعت دوازده و یک دقیقهی بعد از این ایام، پیک بود که پشت پیک میانداخت بالا... واقعن دوازدهویکدقه، یکونیمیش را در میآورد و سفت مست میکرد. حالا طرفدار نظام شده و میگوید شما نمیدانید اینها خیلی کارهای مهمی میکنند و فلان، ولی باور کنید اشتباه میکند، یکبار بهش گفتم این حکومت بزرگترین دشمن همین اسلامی هست که تو بهش معتقدی و من به تخمم است ولی گوش نکرد...
۵. چندروز پیشها عکسی توی گوشیم دارم که برای دوران دانشگاه است مثلن سال ۹۰ که من مقنعه سرم کردهام و دوستم با موهای باز پشت فرمان وسط همتِ غرب به شرق زل زده توی لنز و از ته دل میخندد... آنموقع هیچایدهای از زنزندگیآزادی نداشتیم و هیجانش را دوست داشتیم... حالا او وسط اروپا است و من ته نقشهی خودمان، فکر میکنم جایمان درست است و از لوکیشنمان راضی هستیم...
پینوشت: آنقدر از کلمهها و مفاهیم سواستفاده شده و بهشان تجاوز شده که بار معنایشان زیر سوال رفته: شهید، خدمت، خادمالرضا، حامی مستضعفان، تامین اجتماعی، اعتقاد، مومن، رفیق، برادر و... اینها دیگر کار نمیکنند باید مثل روشنفکرهای اروپایی که میگفتند مفاهیم را از نو بازتعریف کنیم و فرهنگ را آب و جار یی بزنیم، آستین بالا بزنیم اما کسی حال ندارد چون به مفاهیمی مثل "آرمان" و "اعتقاد" و "رستگاری" هم سفت تجاوز شده و بیچارهها پشت کلمههایی مثل "صبر" و "امید" قایم شدهاند...
پینوشت ۲: سیستم مثل یک ماشین است و خروجیش مشخص است، دیگر لاس زدن و بحثهای انتزاعی که هدف این است، آینده روشن است و رستگاری در پیش است، نشانهی نگاه کهنه و زنگزده با ظاهر شلوار جین و دندانهای لمینت و گوشی آیفون است وگرنه خروجی سیستمِ حاکمبرما و کارنامهش خود نشانگر همهچیز است...
یک پینوشت دیگر: یارو یکعمر پول بیزبان و بدون حسابرسیِ صندوقهای امامرضا را بلعید و فربه شد حالا شده خادمالرضا! خندهدار است و کون آدم را میسوزاندها...
یکور دیگرِ مغز پخش و پلا
۱. پنکیک خیلی آسان است کمی آرد و شیر و روغن و شکر و بکینگپودر و تخم مرغ و یککمی وانیل و نمک را قاطی کنید و خوب هم بزنید. حالا با یک پیمانهی کوچک توی تابهی ترجیحن استیل که حرارت را پخش میکند بریزید و برشگردانید، توی مایه یک شات قهوه بریزید میشود پنکیک قهوه، یا نسکافه بریزید. رویش هر میوهای دم دستتان است بگذارید یا با نوتلا و شکلات و اینها بکنیدش یک چیز مزخرف شیرین و چرب. نتیجهاش یک چیز نرم و خمیری است که اصلن خوشمزه نیست...
۲. چیزکیک هم خیلی آسان است، البته یخچالیش: پنیر مورد علاقهتان یا چند مدل پنیر سوپرمارکتی را با خامه و شکر کمی وانیل هم بزنید، ژلاتین را توی آب حل کنید تا شفاف و یکدست شود و آخر سر اضافه کنید ولی زیاد هم نزنید که بیخاصیت میشود...
ژلاتینِ زیاد چیز کیک را لاستیکی میکند...
لایهی زیری هم ترکیبی از بیسکوییت و کره آب شده است با نسبت دو به یک... بیسکوییت مورد علاقهتان که ترجیحن بافت نداشته باشد _ ساقهطلایی و اینها که لای دندان گیر میکند خوب نمیشود _ را یکدست له کنید اما موقع ریختن توی ظرف زیاد فشارش ندهید چون شبیه تهدیگ میشود. کمی توی یخچال بگذارید و بعد برشدارید و ملاتتان را رویش بریزید و ماچش کنید چون ناز دارد مثل ماست، و دوباره توی یخچال بگذادید... توی ملاتتان نوتلا بزنید میشود چیزکیک نوتلا، لوتوس بزنید میشود چیزکیک لوتوس البته با بیسکوییت لوتوس برای کراست کف و قسعلیهذا... هنر چیزکیک یخچالی و پنکیک و خوراکیهایی از این دست که سادهند درآوردن بافت تمیز است که شاید خیلیها متوجهاش نشوند و مزههای اضافه شده به آنها نگذارد به اصل ماجرا پی ببرید...
۳. چیزکیک نیویورکی کمی متفاوت است چون توی فر میرود پس ماستخامهای یا خامهترش و نشاسته و ذرت و تخممرغ و پوست رندهشده لیمو یا پرتقال به آن اضافه میشود و در آوردن یک عدد تمیزش کار سختیست که در حوصلهی این بحث و منوشما نمیگنجد...
۴. همهمان بهخاطر وضعیت اقتصادی و گشادی کالیبر تخممرغ بازی هستیم که خیلی هم چیز حقی است: اسکرامبل درست کنید که ظاهرن کار گوردون رمزی از بزرگان آشپزیست: ۳ تا تخممرغ یککمی شیر و نمک و فلفل بریزید توی یک کاسه و سفت همبزنید، توی تابه نچسب کره بیاندازید و بعدش مایهتان را بریزید و مدام همش بزنید نگذازید بافت بگیرد، هنرش این است که با لیسک مدام بزنیدش و از شعله کمی دورش کنید و دوباره روی آتش بگذاریدش تا در نهایت یکچیز آبدار _ مثل نودل مثلن_ بشود.
۵. همان ۳ تخممرغ و نمک و فلفل را توی کاسه محکم بزنید، بریزید توی تابهی نچسب که کره تویش از قبل آب شده و مثل قبلی همبزنید مدام، ولی اینجایش مهم است: وقتی دیدید دارد خودش را میگیرد از شعله دورش کنید، پنیر خانهای را به صورت خطی بریزید و از همانجا شروع کنید با یک کفگیر درستحسابی به رول کردن تخممرغتان و دوباره برش گردانید روی آتش و تا آخر بچرخانید و ساندویچش کنید، کمی روی بافتش شل باشد ایرادی ندارد. نتیجه حتا اگر شکل قشنگی نداشته باشد خیلی خوشمزه است...
نکته: اگر بافتتان حسابی همزده باشد از هم نمیپاشد. سس پنیر: ترکیب دو مدل پنیر و خامه و نمک و فلفل قیامت است.
یکور دیگری از کل نامنسجم
این مدِ رژیم فست و شکر نخوردن و اینها خوب است اما دورهای هست و ذهنتان را بیشتر وسواسی میکند و لذت غذا خوردن را ازتان میگیرد. بهجای این ژیگولبازیها یک برنامه بلندمدت وردارید و خریدهای سوپرمارکتیتان را قطع کنید و کم و تمیز غذا بخورید... ۸ لیوان آب هم زیاد است تمام املاح بدنتان را میشورد میبرد... بهجای این کسکلکبازیها یک مت وردارید بروید یکجایی ترجیحن تویِ پارکیپشتبامیطبیعتیچیزی و پهن کنید، اسپیکر را روشن کنید و طبق متد بزرگان هیپهاپ پلی کنید، گل بکشید و نیم ساعت ورزش کنید... بعدش لش کنید و هوا را بکنید توی ریههای دودهگرفتهتان و همانطور که توی گهِ عرقِ خودتان غرق شدهاید یک لبخند ریزی میآید روی لبتان که مزد کارتان است...
یکور کمرنگ دیگر
"دون ۲" مزخرف است به نظرم، نمیدانم چرا ملت
بلال فیلم هستند و نمرهاش اینطور بالاست، البته میدانم به قول دوست عزیز دیگری: شاکولیو! معجزهی دنیای امروز... جوری هرچیزی را نشان بده که پشمهای ملت بریزد و از فرط هیجان از چیزی که نمیدانند چیست بگویند وَووو... (صدای خنده) روتنتمیتو و این نمرههای تخصصی هم ریدهاند. قسمت اولش قابل تحمل بود ولی دومی خیلی چرت است، یکدنیای آخرالزمانی و گرانقیمت با کلی وسیله و ماشین و سفینه و طراحیهای گرانقیمت ولی بیکاربرد... سهچهار ساعت فیلم بدون قصه که میشود نصف راشها را دور ریخت و نیمی از سکانسها را قلفتی کشید بیرون بیآنکه به داستان لطمهای بخورد و یک فیلم ۹۰ دقیقهای از در آورد که نهایتن معمولی است: مثلن مادر شخصیت اصلی کاملا اضافهست و هیچ تاثیری توی قصه ندارد... اینهمه وسیلهی غولآسا توی فیلمند که نه میجنگند نه کارکردی دارند و فیلم فقط توضیح میدهد بهجای روایت و سرگرم کردن مخاطب بینوا که منتظر یک اکشن تمیز است ولی با یک قصهی بیهیجان و پرادعا طرف است که کارگردانش داد میزند ببینین من چقدر خفنم... مثل صحنهی مبارزهای که خیلی شبیه "گلادیاتور" است ولی پشم آن هم نیست تازه با هزارویک کسکلک و ویژوال و فلان...
۲. کمین بودم "مدمکس" جدید در بیاید طوری که نسخهی پردهایش را دانلود کردم: دلگیر شدم حقیقتن... بعد از نسخهی بینظیر قبلی که میشود چندبار دیدش، اینیکی دارد فلشبک میزند به عقب تا سرگذشت فیوسا را تعریف کند. از جرج میلر شاکیم حقیقتن که او هم دارد حرافی میکند جای قصه گفتن و ساختن لحظات سینمایی بهجای توضیح... "مدمکسِ" قبلی خیلی سرراست است و همین اتفاقن برگ برندهاش شده و میان این داستان یکخطی فیلم به اوج خودش میرسد و در اوج تمام میشود. اینجا اما تاریخچه دادن از گذشته کاراکتر بلای جان فیلم شده و شخصیتها و خردهقصههای فرعی خط داستانی را بهگا داده، طوری که بعد از ۳۰ دقیقه این حقیقت تلخ میخورد توی صورتتان که نه، خبری نیست و با فیلمی معمولی طرف هستید که البته پر از لحظاتیست که لذتبخشند اما عقیم...
۳. "گادآفوار رگنارک" هم به همین ویروس دچار است، برعکس سری قبلی که برای پیاس۴ رونمایی شد و بازی خوبی بود و نمرهی بالایی هم گرفت اینبار توضیح سرگذشت "آتریس" یا همان "لوکی" و اصرار به فهماندن قصهاش بهما خستهکنندهست راستش، بازی کند است و مدام از ریتم میافتد و محیط بازی و بعضی باسهاشم هم خام هستند و قشنگ طرلحی و ساخته نشدهاند..
۴. همچنان میازاکی عزیز با "فرامسافتور"ش چراغدار گیمرهای کمحوصلهای مثل ما که سنوسال و موقعیت کاری و زندگی، بیحوصله و خسته و کلافهمان کرده است. پس بنازُمِش... بازیهای کمحجم اما گرافیک هنری بالا واقعن بنازُمش...
۷. در آخر ماساژ خوب است، اگر ورزش میکنید ماساژ به ترمیم و رشد ماهیچههاتان کمک و سوختوسازش را ردیف میکند. اگر گرفتگی دارید بدون خوردن قرص و بیحسی و حجامت کار را به قول یک آدم باطلی در میآورد، اگر اهل ورزش و اینها نیستید و میخواهید به خودتان حال بدهید باز هم ماساژ قیامت است و مثل بچه خوابتان میکند، خوابی راحت و تمیز... بدنتان فِرِش میشود... درست است که اولین سوالی که راجعبه ماساژ ازتان میپرسند چیزی شبیه ایدههای قصهگویی پورنهاب و اینهاست ولی لذت ماساز یکجور دیگر است و لطفن جدیش بگیرید، باتشکر...
۸. ظاهرن زیر گاز زیاد بوده و کپسول تمام شده، از مدیریت ما را صدا زدند، آخر اینجا هنوز گازکشی نشده و برای همین هم هست که مردم جنوب کمتر طر میزنند و مثل ما مخ نمیخورند...
۹. در آخرتر "مشنو" از نامجو پخش میشود و فضا را کمی عشقی میکند تا چرخدندههای مخ لوپزده کمی بچرخند...