امروز: داور برای عربستان پنالتی میگیرد، ژاپن آلمان را میزند، بازیکنان آلمان جلوی دهنشان را میگیرند، بازیکنهای خودمان سرود نمیخوانند، کیهان میگوید بیغیرتند، طارمی میگوید سیاسی نیستم، سهروز بعد سرود میخوانند کیهان میگوید باغیرتند، میزانِ غیرت در دست حاکمیت است، تیم شیشتا میخورد میشود تیمِملی ایران، دوتا میزند میشود تیم جمهوریاسلامی، تکلیف ایران بودنیانبودنمان هم دست شبکههای خارجیست، کیروش از تماشاگران میخواهد در خانه بمانند، مثل آن دافِ چادری که گفت جمع کنید از ایران بروید، میگویند خودش رفته آمریکا، از ایران تماشاگرِ ارزشی فرستادهاند قطر، گشتارشادِ قطری به ایرانیهای معترض گیر میدهد، زنی چادری میگوید in iraaan و بقیه را به فارسی، و دوباره میگوید becaaaause و دوباره فارسی را ادامه میدهد، معلوم میشود کارمند کنسولگریست، شادی بازیکنها بعد از گل زیادی زیاد است، یکلحظه یادشان میرود از کجا آمدهاند، کجا زندگی میکنند، کجایی هستند، رفیقشانکاپیتانِ سابقشان توی زندان است، انفجار احساساتشان و تحقیرهایی که یکماهست رویشان سایه انداخته، بیخیال از غم عمومی توی جامعه بدل به رقصوفریادوشادی میشود، فوتبالنبینها فوتبالی میشوند، شاگردان خلفِ حسن عباسی که بیسچاری به فوتبالیستها فحش خوارمادر میداد از عشق به فوتبال و تیمملی میگویند، شادی عمومی شروع میشود، مردم عزادار جواهاشان هستند، سربازها و یگانویژه و بسیجیها توی خیابان گل و شیرینی پخش میکنند، مردم گرفتار بدبختیند، سرکوبگر روی ماشین جنگی میرقصد، خفقان و ترس هر انسان آزادهای را تعقیب میکند، گروهانی کردی میرقصند، گویی جشن آزادی است، مردم سور میخورند، فوتبالیها بغض، حکومت تیم را مصادره، تمام معنیها تغییر و. از آسمان وزغ میبارد، شرایط آخرالزمانیست، تراژدیِ ملی گریبان ملت را میگیرد، سروکلهی "شبح آزادیِ" لوییس بونوئل توی خیابانهای ایران پیدا میشود، تعابیر، تعابیر تازه پیدا میکنند، قراردادهای اجتماعی خِفت میشوند، چیز جدیدی در حال تولد است، شاید زمان ظهور آقا رسیده...
دیروز: جوانی تازهداماد را لای کفن و صدای سازونقاره و کِلِ زنان، توی خاک میگذارند، زنی با لباس عروس هم آنجاست، پسری کنار بخاری و جنازهی دوستِ پتوپیچچ عزا گرفته ولی نمیداند فردا خودش هم قرار است کشته شود و میشود، دختربچهای با چشمهای میشی خاکِ گور مادرش را چنگ میزند، سلامی میگوید از جان مردم چه میخواهید، یکی با تیر میزند توی چشم یک دختر، دختر میگوید قبل از شلیک داشت میخندید، دختر دیگری خونریزی داخلی کرده و مقعد و رحمش پاره شده ولی همچنان بهجرم توهین به نظام زندانیست، پاهای یک زندانی جوان را خرد کردهاند با برانکارد میآورندش تا قاضی تایید کند مجازات سوزاندان سطل آشغال اعدام است، نمایندهی مجلس از استاندارد دوگانهی حاکمیت شاکیستمیگوید چرا در تهران تیر پلاستیکی میزنید اینجا جنگی، اصلاحطلبی بیداد میکند، نعشها را میدزدند، زندهومرده را میدزدند، میگویند هیژدههزار نفر بازداشتند، مردم جلوی بیمارستانها تجمع کردهاند، همسایهها کلمنکلمن یخ میآورند تا جنازهی پسربچهی نهده ساله بو نگیرد، مادری پیر جوانها را میبوسد و راهیشان میکند، پدرانومادران فرزندمرده، جگرگوشههاشان را حین خاکسپاری به ایران تقدیم میکنند، سلامی میگوید ما خطرناکیم، امنیت را گرگان گرفتهاند، میگویند این حجم از خایه فقط توی شلوارکردی جا میشود، سپاه به شهرهای غربیمان لشگرکشی کرده تا امنیت بیاورد، تئوریسنهای خارجنشین تعارف را کنار گذاشته و خواستار سرکوب بیشترند، یکی از حاکمیت میگوید بازیکنان عزادار شاهچراغند، هیچکس رییسی را آدم حساب نمیکند، حاکمیت همدست با عدهای که خودشان را "جریانسوم" مینماند تخم دودستهگی میکارند، جهانیان از تغییر این نظام میترسند، دنیا عاشق این ایرانِ بیعرضه است، اپوزوسیون خارجنشینمان هم مشتی کسمشگند، بهترینهامان توی زنداننند، مردم تنهاتر از قبلند ولی همدیگر را دارند، کردها بلوچ و بلوچها تهرانی و ترکها عرب شدهاند، اتحاد مردم همه را میترساند...