آمدیم، فحش خوردیم، رفتیم...
یک نمایشنامهِ کمدیِ فارس در چند پرده؛ آمدیم، فحش خوردیم، رفتیم...
س.ع.ی.د
داوود رشیدی مرد...! پیرمرد فرنگرفتهای که سالها پیش تکانی اساسی به تیاتر نصفهونیمه ایران داد و تفکر هنر مدرن را که از فرانسویها آموخته بود، برای تیاتر مملکش به یادگار گذاشت و بعد از هشتادوچهار سال زندگی مرد. روحش شاد!
احسنت به این عدالت
آدمها جلوی تالار وحدت جمع شدهاند و جای سوزن انداختن هم نیست. ورودی تالار رودکی را بستهاند و مامورهای یگان ویژه عمو زنجیربافطور ایستادهاند و جلوی ورود ادمها به محوطه تالار رودکی و وحدت را گرفتهاند. با سرعت آدمها را کنار میزنم و میرسم اول صف...
: خبرنگارم... باید برم داخل...
: نمیشه وایسا کنار!
: آقا این کارت شناسایی... ایشان هم عکاس خبرگزاری هستند...
: صداتو بیار پایین نمیشه!
: آقا مراسم تمام شد برو کنار بگذار به کارمان برسیم...
: حرف نزن...
شک ندارم اگر مکالمه ادامه پیدا کند یا چشمهایش از حدقه میزند بیرون یا باتوم را میکند توی سوراخ دماغم...
یکی از تهیهکنندههای سینما کنارم میایستد و کارت خانه سینما و تهیهکنندگی را به مامور زبانندان نشان میدهد اما برای او تمام آدمها یکسان هستند! احسنت به این عدالت...
ناامید میروم سمت ورودی اصلی تالار وحدت و در کمال تعجب با دروازهای باز مواجه میشوم که هیچکس برای عبور از آن از شما نه کارتی میخواهد و نه عمو زنجیربافی در کار است. دروازهای تنها چند آنطرفتر ورودی تالار رودکی...
سینماییها و غیرسینماییها یکی پس از دیگری روی سن میآیند و از داوود رشیدی میگویند و از بزرگواری خانواده ایشان... البته تمامشان گلایه میکنند که چرا وقتی بزرگی میمیرد میخواهیم در موردش حرف بزنیم و وقتی زنده است کسی از ما در مورد او نمیپرسد: داریوش فرهنگ این را از کمکاری رسانهها میداند و وظیفه رسانه را چندین بار تاکید میکند؛ احسنت به این گوشزدشناسی...!
پینوشت: بارها پیش آمده من به عنوان خبرنگار با شما عزیزان تماس گرفتم تا در مورد دیگر همکارانتان بپرسم اما جواب سربالایی گرفتم و با دماغ کشآمده با شما خداحافظی کردم آقای فرهنگ عزیز!
احسنت به این قدردانی
جمشید مشایخی، علی نصیریان، حجتالله ایوبی (رییس سازمان سینمایی)، داریوش ارجمند و نوبت به احترام برومند میرسد تا روی سن بیاید از مرگ همسرش بگوید...
احترام برومند از تمام مردم تشکر میکند و میگوید: هیچکسدر حق داوود رشیدی و خانوادهاش کمکاری نکرده و این را مطمین باشید که ما و داوود خیالمان از این بابت راحت است. از روز گذشته از جایجای ایران با ما تماس گرفتند... سینمایی و سیاسی و... باور کنید من سیاسی نیستم اما آقای سیدمحمد... (یکی از رییس جمهورها که از آورردن نامش معذوریم) به خانه ما تشریف آوردند و متن زیبایی هم برای داوود و ما نوشتند که چون خودش حق صحبت کردن ندارد خواستم از ایشان هم تشکر کنم...
احسنت به این: خوب خواندم؟
لیلی رشیدی روی سن میآید و پس از تشکر از مادر، برادر، همسرِ برادر، برادرزاده و خالهها؛ بدون مقدمه نامهای میخواند:
بسمالله الرحمنالرحیم
درگذشت تاسفبار هنرمند گرانقدر والامنش، پیشکسوت ارجمند هنر سینما و نمایش، جناب آقای داوود رشیدی را به همهی اصحاب فرهنگ و هنر و دوستداران فراوان آن فقید سعید و به بستگان و خانواده ایشان، به خصوص به باونوی والاقدر سرکار خانم برومند و به هنرمند گرامی سرکار خانم لیلی رشیدی و به جناب آقای فرهاد رشیدی، فرزندان برومند ایشان صمیمانه تسلیت میگویم و از پیشگاه حضرت پروردگار برای آن عزیز آمرزش و شادی روان و برای بازماندگان ایشان تندرستی، شکیبایی و پاداش نیکو مسالت میکنم.
روانشان شاد و یادشان گرامی
سید محمد... (یکی از رییس جمهورها که از آورردن نامش معذوریم)
5/6/1395
آوردن نام آن شخص ممنوعالنام همراه میشود با تشویقهای حضار و در همین لحظه لیلی رشیدی از سن پایین میآید و در مواجهه با حجتالله ایوبی میگوید: «خوب خوندم... جایی که اشتباه نداشتم...!» ایوبی با چشمهای گِرد مسیرش را سمت افق تغییر میدهد...
احسنت به این شفافسازی
آقا میندازمت پایینا...
پاتو از رو سیم بردار آقا...
به احترام مرحوم برید پایین...
اونیکی میکروفون رو روشن کنید...
میگم برو پایین...
حل ندید... حل ندید...
فقط چنتا عکس...
حاج آقا دعایی الان میافته پایین...
من ازت خواهش کردم...
به چه زبونی بهت بگم...
بییییییب!
بیییییب!
آقا میندازمت پایینا...
آقا پاتو از رو سیم بردار...
من از خدامه...
نمیرسه...
بابا این خیلی خطرناکهها...
اونایی که نمازی هستن وایسن؛ اونایی که نمازی نیسن وایسن کنار...
آقا آقا آقاااا....
فرهاد رشیدی تشریف بیارن پیش حاجآقا...
میکروفون میان زمین و هوا رها شده و دیالوگهایی از این دست برای حضار پخش میشودً...
احسنت به این وظیفهشناسی
غول ببره زیر تابوت را گرفته است و مدام میگوید: اشهد ان لاالهالاالله و باقی جواب میدهند: اشهد ان محمدا رسوالالله
در صندوق آمبولانس باز است و فردی بیسیم بهدست داد میزند و به شیشه آمبولانس میکوبد که رانننده کجاست؟!
یکی داد میزند: رانندهی آمبولانس
آقایی میگوید: «رفته جلوی صندوق عقب تا مبادا طرفداران آقا رشیدی، ماشین را خورد و خمیر کنند و بیچاره اخراج شود!»
: حل نده...
: بفرمایید...
: وسط خالی...
: عبدالله...
در همین حین پسر جوانی بدون در نظر گرفتن قوانین فیلا، گردن رضا طوفان (بازیگر قدیمی فیلمهای اکشن ایرانی) که به سختی راه میرفت را گرفته و سلفیهای متنوعی با رضا طوفان و گردن در اخیار گرفتهی این بازیگر سنوسالدار میاندازد...
احسنت به این سیاهیلشگر
آمبولانس با سرعت زیاد در افق محو میشود و حالا عبدالرضا اکبری، کورش تهامی، بازیگران «اخراجیها»، بیژن بنفشهخواه، رسول نجفیان، حجتالله ایوبی، حبیب ایلبیگی، رضا طوفان با گردن در اختیار هوادار قرار دادهاش و تنی چند دیگر ازسینماییها و غیر سینماییها در محوطه تالار رودکی ایستادهاند و به احوالپرسی با یکدیگر مشغولند و میخندند و بعضیهاشان دل به خبرنگاران دادهاند و از فعالیتهای سینمایی این روزهایشان و بیپولی تلویزیون میگویند و یکیشان میپرسد: مطلب کی کار میشود؟!