پرستوها به لانه بازمیگردند *
تجارت خواننده
«ای کاش آدمی میشد با خود ببرد وطنش را هر کجا که خواست...» از شعر محمدرضا شفیعی کدکنی با صدای فرهاد
این ای کاش ناشندنی ترین ای کاش هستی است. از مام وطن که دور باشی و پیر شوی و به مرگ نزدیک، دلت وطن میخواهد. وطن چیست؟ خاک است یا ملت؟ جواب دادن به این سوال دشوار است. دشوارترین دشواریها!
«من یک روز خانوادهام را ترک کردم... یک روز شهرم را... یک روز کشورم را... و یک روز هم این جهان را ترک میکنم...» از دیالوگهای نمایشنامه «ماه در آب» محمد یعقوبی با بازی علی سرابی
ترک کردن اصولا کار سختی است و از دست دادن هم. بعضیها چیزهای کوچکی را از دست میدهند و بعضیها چیزهایی بزرگ. چیزی از وطن بزرگتر هم وجود دارد؟ حتی اگر وطنت به مساحت واتیکان، موناکو و یا هنگکونگ باشد.
«بعد بهم گفتن ولی رویاهاتو از دست نده... روزای زیادی گذشت... اونچه که باقی موند رویاهام بود... من از دست رفتم...» از نریشن فیلم «سینما ترامادوله» مسعود بهارلو با صدای لاله اسکندری
رویای بازگشت به وطن عمیقترین و عزیزترین رویای هر غربتنشینی است. ایرانیهای زیادی در ایالت کالیفرنیای آمریکا زندگی میکنند... بیشترینشان در لسآنجلس، سانفرانسیسکو و سیلیکونولی هستند. بیشتر غربتنشینهای این ایالت از خانواده موسیقی هستند. اکثر غریب به اتفاق این آدمها، شبها خواب ایران میبینند و صبحها هوای ایالات متحده آمریکا را نفس میکشند. تعداد قلیلی از این اکثریت توانستند رویایشان را عملی کنند. فریدون آسرایی، حبیب محبیان (حبیب)، امیر کاظمی (سامان)، امیرحسین مقصودلو (امیر تتلو)، اردلان سرافراز (اردلان طعمه)، بیژن مرتضوی، قیصر، پیام و ناهید م (ناهید) تاکنون موفق به بازگشت به کشورشان شدهاند. شنیده شده تعداد دیگری از خوانندگان مانند ابراهیم (شهرام) و فاطمه (شهره) صولتی خواهر و برادر خواننده و همچنین سیاوش قمیشی و ابراهیم حامدی (ابی) تقاضای بازگشت کرده بودند که تقاضایشان مورد موافقت قرار نگرفت. حتی تلاش شهره و ابی با خواندن آهنگ خلیج فارس هم راه به جایی نبرد!
«به زبان مادری فریاد خواهم زد فریاد خواهم زد
تفنگم در دست و سرودم بر لب
همه ایران را میبوسم...» از ترانه عادل حسنی با صدای ابی
آیا استقبال از موسیقی داخلی و رکود موسیقی لس آنجلسی، دلیل این بازگشتها است؟ آیا خستگی از غربت است که باعث میشود زار و زندگی را رها کنی و به آغوش وطن بازگردی؟ آیا نشان دادن چراغ سبز از سوی دولت ایران است که این هنرمندان را میکشاند این طرف آب؟ آیا...؟ آیا...؟ آیا...؟
«آیا میخواهی؟ البته اگر دوست داشته باشی، هرچه نیاز داری به تو ببخشم
آیا میخواهی عشق را با رضایت کامل به من تقدیم کنی؟...» از ترانه گروه مدرن تاکینگ
چرا در یک دهه گذشته، ایران دستخوش صادرات و واردات خواننده شده است؟ چرا برخی میروند و و برخی دیگر میآیند؟ چرا به بعضیها اجازه ورود به ایران داده میشود و به بعضیهای دیگر، نه؟ چرا آنها که میروند، ناموفق عمل میکنند و آنها که میآیند اصلا عمل نمیکنند؟! چرا...؟ چرا...؟ چرا...؟
«چرا رفتی چرا؟ من بیقرارم
به سر، سودای آغوش تو دارم» از شعر سیمین بهبهانی با صدای همایون شجریان
مگر انتخابتان رفتن نبود؟ پس چرا فیلتان یاد ایرانستان کرده؟
«همیشه رفتن و رفتن
از آمدن چه خبر؟» از شعر حسین منزوی
مگر آنجا همه چیز نداشتید؟ آزادی پوشش... آزادی خوانش... آزادی عمل... آزادی جنسی... آزادی بیان... آزادی مصرف... از کدامشان خسته شدید، هموطنان سالها دور از وطن؟! چه چیزی شما را به این کانون مغناطیسی میکشاند؟ به راستی چه؟
«وطن یعنی گذشته حال فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی ایران...» از شعر علیرضا شجاعپور با صدای علیرضا عصار
جدیدترین شایعه واردات خواننده به ایران را یک مدیر ورزشی به راه انداخته است. بهرام افشارزاده (مدیرعامل فعلی باشگاه استقلال تهران) تلویحا از فرامرز آصف (قهرمان سابق دو و میدانی آسیا و خواننده لسآنجلسی فعلی) دعوت کرده است تا به ایران بیاید و به جای خواندن، کار ورزشی کند!
«ورزشکاران، دلاوران، نامآوران
به نام یزدان، پیروز باشید...» از سرود نادر مرتضیپور با صدای گروه کر
تریبون آزاد خوانندههای وارداتی:
حبیب در نامهای به رییس جمهوری سابق: خواهشمندم با بازگشتم به ایران موافقت فرمایید، من از یک بیماری صعب العلاج (سرطان) رنج میبرم.
فرامرز آصف: توسل به حرم امام رضا برایم حکم دوپینگ را دارد.
سامان: من یک ایرانی وطنپرست هستم که نه اهل کار سیاسی است و نه مسائل دیگر.
امیر تتلو بعد از سخنان سخنگوی وزارت ارشاد مبنی بر خبر مجوز آلبومش: نوش دارو پس از مرگ تتل!
بعد از تحریر:
سالیان سال است که هنرمندان از ایران میروند و یا به ایران برمیگردند و همیشه موضوع رفتن و آمدن سوژه داغی بوده است. برخی از ناملایمتیهای حاکم بر جامعه دلگیر شدند و رفتند. برخی فضای کارهایشان با فضای جامعه همخوانی نداشت و رفتند. خیلیهایشان بعد از مدتی، همه چیز را کنار میگذارند و هوای برگشت به سرشان میزند اما همه چیز به وطن ختم میشود. هر کجا که باشی، فارغ از هر گونه موفقیت، دلت میخواهد به وطنت برگردی و برای مردم خودت کار کنی. برای کسانی که همزبانت هستند. میخواهی سالهای آخر زندگیت را در وطن سپری کنی و در خاک اجدادیت و در کنار عزیزانت باشی. حال باید با این دید آسیب شناساته به قضیه نگاه کرد که بستر موسیقی ایرانی چه در داخل و چه در خارج از کشور، بستر بیماری است. بیماریای که هنرمندان را درگیر حواشی بسیاری میکند. حاشیههایی که آنها را از اصل کارشان دور میکند. آنها دیگر درگیر چه خواندن نیستند. درگیر کجا خواندن، برای که خواندن و جنبه رسانهای قضیه میشوند. حاشیههای جذابی که بعد از چند سال مصرف شدن توسط خواننده در ذهنش از مد میافتند و او دیگر مجالی برای ادامه کار در آن بستر نمیبیند. بارزترین نمونه این اتفاق رفت و برگشت خوانندههایی است که میروند آنسوی آبها، طعم این حواشی جذاب را مزه مزه کرده و بعدش با اخ و تف آنها را به بیرون پرتاب میکنند. در نهایت با کرم نوستالژی به اصل خودشان پناه میآورند.
پانویس:
* نام فیلم مجید محسنی