موسیقای اجنه با طعم خون
تحمل آدم به خاطر این است که درد باز هم بیشتر بشود، اما هنگامی که درد آن قدر زیاد شود که دیگر نتواند بیشتر شود، سیاهان جنوب زارشان میگیرد. در بندر خرد و خراب لنگه، هنوز صدای مدام موج میآید با صخرههای ساحل بیجاشو. کندوی امن جاشوی دریای فارس امروز جولانگه باد است؛ بادهای موذی و مرموز، سنگین و سرگردان؛ باد زار، باد جن، بادهایی مثل برق چشم گربه در شب تاریک.
باد خبیث جن، سوار بر مرکب سفید موج، در خشخش شاخههای درخت یا تاریکی سوراخ متروک گور، پیوسته در کمین نشسته است تا بومیان جنوب را به نفرین خود مبتلا کند؛ نفرینشدگانِ باد کافر جن در جنوب بسیارند. بندر لنگه را بادها ویران کرد. نفوس لنگه یک روز هفتاد هزار بود، در سیزده خاکستان بزرگ لنگه؛ امروز حتی شوره هم نمیروید و زن شوی مرده، بر خاک شوهرش، گِل کاسه چینی نثار میکند و چراغ نفتی بینفت به یاد روشنایی.
شب بازی، شب شفای جنزده هاست. روز پیش از شب بازی، یک دختر هوا، خیزران به دست، دور لنگه میگردد که جنزدگان را به مجلس بازی بیاورد. امشب در صدای دُهُل اهل هوا، نفس بادها میبُرد.
این درخت کنار شبها، لانه جن است و در جنوب جن زده بسیار است. پشت این خاکستان یک خاکستان دیگر، و پشت این خاکستان یک خانه مقدس هست. اهل هوا شبها با این خانه میآیند تا به دوای اعتقاد، شفا یابند. اهل هوا شبها در اتاق پشت این دیوار، جن را از تن بیرون میکنند.
سابقه بادها را به آمدن سیاهان از آفریقا نسبت دادهاند. بیش از آن که سیاه به بهای خرما بیاید، در حاشیه خلیج بادها بود. اما مثل نیرو در تن بیمار و نفت زیر دریا و هوش در مغز بیفرهنگ ناشناخته مانده بود؛ و سنت سیاه که از تجربه گرسنگی سرشار بود، شباهت را شناخت و شفادهنده شد.
نریشن مستند «باد جن» ساخته ناصر تقوایی با صدای احمد شاملو
از خیابان استاد شهریار وارد مرکز هنرهای نمایشی میشوم و از ورودی تالار رودکی میگذرم و خود را به آسانسور میرسانم. کلید طبقه سه را فشار میدهم. آسانسور میبردم روبهروی تالار رودکی، پیادهام میکند. وسط سئانس رسیدهام. صدای مویههای جگرخراش، تنیده در اصوات سازهای کوبهای، میکشنادم تو. تا روی صندلی مینشینم اجرا تمام میشود.
وقتی از هر جنوبی بومی که با فرهنگ مخلوط و دَرهَم ساحل نشینان آشنا باشد درباره «زار»، «نوبان» و «مشایخ» بپرسی، در جواب _اگر به تو اعتماد داشته باشد_ خواهد گفت که : زار، نوبان و مشایخ همه باد است... و این بادها قدرت هایی هستند که دنیای درون خاک و برون خاک همه در اختیار آنها است. و آدمها همه اسیر و شکار اینها هستند. اسیر و شکار بادهایی که خوب هستند، اسیر و شکار بادهایی که بد هستند. و اگر کسی گرفتار یکی از این بادها شود و بتواند جان سالم به در ببرد، آن شخص در جرگه «اهل هوا» در میآید.
تعریفی که بابا سالم، بابای زار جزیره قشم، از بادها میکرد چنین بود: «اینها همه باد است. خیال است، هوا است. هر کس در ساحل زندگی کند دچارشان میشود. سواحل و جزیرهها مسکن این بادها است. بیشترشان از آفریقا و هند و عده دیگر از عربستان و جزایر میآیند. هر کس دچار یکی از این بادها شود، مدتها باید پیش دکترها معالجه کند و وقتی از مداوای آنها نتیجه نشد، پیش مُلا و دعانویس برود، هیکل دعا بگیرد و وقتی از دعا و هیکل هم فایده ندید، معلوم میشود که یک باد او را مرکب خود ساخته. این باد ممکن است زار باشد یا نوبان و یا یکی از هزاران باد دیگر.»
بابا عیسی از جزیره قشم به همراه چند پسر جوان که دهل و دمام دستشان گرفتهاند، وارد صحنه میشود. در کنار آنها پیرمردها و زنهایی هم هستند که برای بازی روی صحنه آمدهاند. کمتر کسی از تماشاگران فلسفه زار را میداند. دور هم مینشینند. پیرمرد سفره را پهن میکند. وسایل بازی را در سفره میچیند و دهلها بازی را شروع میکنند.
به این ترتیب به عقیده بزرگان اهل هوا، بادها ناراحتیهایی هستند که با طبابت علاج نمیشوند و جز با روش مخصوصی که قرنها است بین ساحلنشینان و سیاهان مرسوم است، درمان نمیشود. بادها سراغ همه میروند. از بچههای که توی اندول (گهواره) است تا پیرمردی که لب گور ایستاده. اما جوانها را بیشتر دوست دارد، زیرا که آنها رشیدترند و میتوانند مرکب خوبی برای بادها باشند. اما جوانها با آن همه قدرت و نیروی جوانی، در مقابل بادها ضعیفتر از بچهها و پیرمردها هستند.
شخص مبتلا را «مرکب» یا «فرس» آن باد میگویند. و بادهای سوار را «هبوب» نام دادهاند که لفظ عربی این کلمه است. برای رهایی از درد و شکنجه یک باد، همیشه پیش بابا یا مامای آن باد میروند. هر باد برای خود یک بابا یا ماما دارد. بابا یا ماما حرفه خود را از پدر به ارث میبرد. همه بدون استثنا سیاه هستند، سیاه اصیل یا دورگه. هر بابا یا ماما برای خود بساط مفصلی دارد، چند دهل با اسمهای جورواجور، بُخوردانهای گِلی کوچک و بزرگ، سازهای مختلف که در مجالس «اهل هوا» از آنها استفاده میکنند. باباها اغلب در مراسم «اهل هوا» خون میخورند. خون قربانی را. هر بابا به تعداد خونهایی که خورده اعتبار و اهمیت پیدا میکند. مثلا بابا درویش، بابای زار قشم، سه خون خورده است.
بابا عیسی شعری را به زبان عربی میخواند و بقیه دست میزنند و همراهیاش میکنند. در حین اجرا یکی از مردها زارش میگیرد و شروع به لرزیدن میکند. پارچه سفیدی رویش میاندازند و صدای دهلها بلندتر میشود.
باباها در زمان حیات خود جانشین تعیین میکنند. برای این کار مجلس مفصلی راه میاندازند. مجلسی که بابا صالح، بابای زار میناب در موقع جانشینی پسرش ترتیب داده بود بعد از گذشت سالها هنوز از یادها نرفته است. بابا صالح مینابی که در تمام عمر ریش و گیسش را نزده و با هیکل بلند وسیاه خود انگشت نمای همه بود، برای جانشینی پسرش مراسمی ترتیب میدهد که هفت شبانه روز ادامه داشته و مردم میناب در تمام این مدت کارشان را تعطیل میکنند و به دریا نمیروند. در مراسم هفت بز و یک گاو قربانی کرده، خونها را در طشتهای بزرگ داخل مجلس بازی میآورند و در همین مجلس، زار عدهای با چنان شدت و حِدَتی طلوع میکند که همه نعش کرده خونها را تمام میخورند.
پیرمردی از بین تماشاگران بلند میشود و روی سن میرود. بابای بازی را میبوسد و بعد از چند لحظه سرجایش برمیگردد. شروع به لرزیدن میکند و پسر جوانی که کنارش نشسته دستش را میگیرد. اشاره میکند که به حال خود بگذارندش. دو صندلی با من فاصله دارد و بعد از چند دقیقه که آرام و متوجه نگاه خیره من میشود. برای لحظهای چشم تو چشم میشویم. نگاه عجیبی دارد.
برای پایین آوردن و زیر کردن هر باد، بابا مجلس و مراسم خاصی ترتیب میدهد. این مجالس، همه برای «بازی» کردن است و با همین مراسم است که بابا، جن آن باد را از تن بیمار بیرون میکند و شخص مبتلا آزاد میشود. این مراسم همان است که باد از مرکبش میخواهد. مجلس و سفرهای و خونی. و باز به بهانه همینها است که باد دفعات دیگر هم به آزار مرکبش میپردازد. و باز به وسیله همینها است که باد صاف و بینا میشود. به هر حال کسی که در جرگه «اهل هوا» در آمد همیشه باید لباس تمیز و سفید تنش باشد. مرتب خود را بشوید و معطر کند. لب به می نزند، دست به مرده نزند و هیچ کار خلاف نکند و الا باد به آزارش میپردازد.
بابا عیسی دور مرد رقصنده میگردد و چیزهایی میگوید که نامفهوم است. یکی از زنها شروع به لرزیدن میکند. بابا باید زارش را زیر آورد. دهلها میزنند و مردان و زنان دست میزنند و چیزهای نامفهومی را میگویند. زن و مرد مبتلا یواش یواش آرام میشوند و بابا با زار آنها حرف میزند و میخواهد که مرکبش را ترک کند. زن آرام شده و دست بابا را میبوسد. بابا زن را بغل میکند و احتمالا ورودش به «اهل هوا» را تبریک میگوید. اجرا تمام میشود و کل تماشاچیها، ایستاده، برای دقایقی طولانی بابا عیسی و گروهش را تشویق میکنند. از سالن میزنم بیرون و ترجیح میدهم، باقی اجراها را نبینم تا منزلت اجرای بابا عیسی در ذهنم خدشهدار نشود.
زار
زار خطرناکترین و شایعترین بادها است. بیشتر مبتلایان «اهل هوا» گرفتار این باد هستند. زارها از جاهای مختلف میآیند، بیشتر از سواحل شرقی آفریقا، زنگبار و سومالی که قرنها رفت و آمدی بوده بین این حواشی و سواحل ایران، آمدهاند. زار وقتی وارد تن یکی شد او را مریض و بد جان میکند. و هیچ طبیب و درمانی برایش کارگر نیست. زار به صورت یک جن وارد بدن شخص مبتلا میشود. بنابراین به هر ترتیبی که شده باید جن را از تن بیمار بیرون کرد. و این مراسم همان مراسمی است که برای خلاص کردن یک آدم از شر یک جن ترتیب میدهند. وقتی بابا احتمال بدهد که شخص مبتلای یکی از زارها شده او را مدت هفت روز در حجاب و دور از چشم دیگران نگه میدارد. برای این منظور اغلب مریض را در یک کپر خالی، کنار دریا و دور از چشم دیگران نگهداری میکند و تنها خودش مواظب وی است. در تمام این شبها بدن بیمار را تمیز میکند و ترکیبی از چند گیاهی مخصوص (گره کو) را به تن او میمالد. برای بیرون کردن جن، انگشتان پای شخص مبتلا را با موی بز بهم میبندند. چند رشته از موی بز را زیر دماغ مبتلای زار کشیده میگیرند و بعد بابا با خیزران جن را تهدید میکند که از بدن وی خارج شود و ضربه هایی که به تن بیمار میزند، جن با جیغ و داد و ناراحتی زیاد، مرکبش را رها کرده و فرار میکند. بعد از فرار جن، تنها باد زار در کله بیمار است و برای زیر کردن زار، سفره و بساط و بازی و آواز و نذر و نیاز لازم است و همچنین خون و قربانی. برای تشکیل مجلس بازی، روز پیش، زنی که از «اهل هوا» است، خیزران به دست راه میافتد و تکتک درها را میزند و اهل هوا را برای بازی دعوت میکند. بیشتر دعوت شدگان دختران یا زنان جوانی هستند که صدای خوش دارند و خوب آواز میخوانند و حرکاتشان نرم است و مجلس بازی را رنگ میدهند. به هر حال مجلس زار چنین تشکیل میشود که بابای زار با دهلهای مخصوصش در صدر مجلس قرار میگیرد. در وسط بساط، بابا دهل یک سرو بزرگ (مودندو) را روی سه پایهای میگذارد. مودندو بزرگترین دهل اهل هوا است که کنارش یک دهل بزرگ دوسر معمولی (گپ دهل) میگذراند و کنار آن دهل دیگری به اسم دهل کسر. همه این دهلها باید در یک ردیف باشند. قبل از شروع مجلس سفره مفصلی پهن کردهاند که در این سفره همه چیز موجود است، از انواع غذا گرفته تا گیاهان معطر و انواع ریاحین جنوب و خرما و گوشت و خونی که برای مبتلای زار سر سفره لازم است. خون سر سفره خون قربانی زار است که در همان مجلس سرش را بریدهاند و خونش را درون طشتی سر سفره گذاشتهاند. معمولا تا باد خون نخورد به حرف نمیآید. بنابراین برای این که خوب فهمیده شود باد چه میخواهد، لازم است شخص مبنلا خون بخورد. خون خوردن نشانه شدت و وابستگی شخص مبتلا است به اهل هوا. در مجلس زار آوردن اسم خدا و رسول و ائمه اطهار حرام است. اگر نام یکی از مقدسین و ائمه بر زبان یکی برود، زار به هیچ صورتی زیر نمیشود. بنابراین هر کسی که وارد مجلس زار میشود بدون سلام گفتن در ردیف و جرگه اهل هوا مینشیند و با هیچ یک از حاضرین مجلس حرف نمیزند. در مجلس زار زن و مرد کنار هم مینشینند. بازی معمولا چندین شبانهروز طول میکشد. مخصوصا در مجلسی که اول بار برای شخص مبتلا ترتیب داده شده است. در مجلس زار، شخص مبتلا را کنار بابا مینشانند. بعد از یک مدت بازی مبتلای زار آرام آرام تکان میخورد و معلوم میشود که باد در بدنش به حرکت درآمده است. ابتدا شخص مبتلا شروع به لرزیدن میکند و به تدریج تکانها زیادتر شده، از شانه ها به تمام بدن سرایت میکند و بازی وقتی به اوج میرسد که کله شخص مبتلا کاملا پایین آمده و در ضمن تکانهای شدید از ظرف خونی که در برابرش هست بخورد. در این موقع صدای دهلها بیشتر اوج گرفته و آوازها بلندتر میشود. در این موقع علاوه بر شخص مبتلا، زار داخل کله عده زیادی هم طلوع میکند و همه در حال سر جنبانیدن از خود بیخود شده نعش میکنند. شخص حال خود را نمیفهمد، در این میان فقط بابا میتواند با زار به زبان خودش صحبت کند. بابا همیشه از زار میپرسد که اهل کجاست و اسمش چی هست، برای چه این زن یا مرد بدبخت را اسیر کرده. زار به زبان خودش جواب میدهد که اهل کجاست و اسمش چی هست و چرا آن فرد را مرکب خود ساخته. البته تمام این حرفها با صدای تغییر یافتهای از دهان مریض خارج میشود. بعد بابا از زار میخواند که مرکب خود را آزاد بکند. در اینجا لازم است اشارهای بشود به به مجلس زار و حال شخص مبتلا در لحظهای که زار میخواهد از تن شخص مبتلا خارج شود. زمانی که مبتلای زار نعش میکند. بابا به او میگوید که با مشت محکم به سینه بکوبد. مبتلای زار با مشت به سینه میکوبد و همین وقت است که زار کالبد مرکبش را ترک میکند. رسم بر این است که در این لحظه هیچ یک از حضار حرف نمیزنند. همه باید ساکت باشند و اگر کسی نتواند جلو خود را بگیرد و دهان برای صحبت باز کند، احتمال دارد زار وارد تن او بشود.
پانوشت: بخش هایی از متن از کتاب «اهل هوا»ی غلامحسین ساعدی، نقل شده است.