زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

توضیحی ندارم براتون استاد

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

از گوشه و کنار شهر

چهارشنبه, ۱۲ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۰۳ ب.ظ

یکی تعریف می‌کرد: پول‌وپله هیچی نداشتم _ سنم‌م زیاده روم نمی‌شه از بابام بگیرم _ پول‌لازم بودم؛ یارو تا لب‌تاب‌مو دید چیل‌ش تا پشت‌کله‌ش وا شد و گفت خدا بده برکت! کرد توو پاچه‌م ولی خدا داد برکت کاکو: پولِ یه‌جا دادم به یه ساغی، نشسم اتوبوس شوت‌ش کردم برای تهران... اتوبوس سه‌چهار جا استُپ زد و یکی‌دوجا مامور آمد بالا و اتوبوس را رصد کرد و من خودم را زدم به خواب، یعنی آرامبخش قوی زده بودم و اصلا نبودم! خلاصه ترمینال جنوب خدا رو شکر کردم و کوله را ورداشتم و رفتم به آدرس تحویل دادم و با قطار مثل خان برگشتم شهر (دست یارم توی دست) و با پول‌ش سه‌چهار ماهی گشتیم و کیف کردم و خوب می‌دانستم حالاحالاها دیگر چنین موقعیتی پا نمی‌دهد و یک ماه‌عسل سوری برای خودمان راه انداختم. تمام شهر را گشتیم و با ماشین بدون مدارک و بیمه از شهر بیرون هم رفتیم و کنار رودخانه و آتش خوابیدیم و زیر ستاره‌ها عشق‌بازی کردیم. چندماهی فراموش کردیم که کرونا است و مردم دارند می‌میرند، فراموش کردیم که چقدر از خانه و خانواده‌هامان بدمان می‌آید، یادمان رفت که چقدر بی‌آینده و نامفهومیم، که چقدر تنهاییم... به‌جای‌ش تا می‌شد گشتیم و گفتیم و خندیدیم و کشیدیم و ورزش کردیم؛ فیزیک‌مان را محکم کردیم تا بیشتر از هم لذت ببریم، همین‌طور هم شد ولی بالاخره روز جدایی رسید و او برگشت به خانه‌ای که ازش متنفر بود و من هم رفتم دنبال یک‌‌آدمی تا دوباره یک کوله‌پشتی، تریاک، شیشه یا هر آشغالی که فکرش را کنی ازش بگیرم و یک‌سال دیگر را به خیال خودم دست‌دردست دوست‌دخترم که بچه‌ی آن‌طرف نقشه ایران است، بگردم و شب‌ها از سر مستی، داد و بیداد کنم و فردا هوشیار در بغلش بیدار شوم. راست‌ش آن‌روزها فکر نمی‌کردم این توقع زیادی از زندگی باشد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۳/۱۲
sEEd ZombePoor

نظرات  (۲)

خالی بند لاشی

آخه بچه‌سوسوسل تورو چه به این گنده‌گوزیا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی