رادیو جنوب
سلام و وقتبهخیر، امیدوارم ردیف باشین، هرچند ردیف بودن توی این روزای مزخرف، به قول یکی از کارشناسهای بدون مدرک جیب پر و کلهی خالی و یا کلهی پر از دراگ و دل پاک و روحِ پر از یوگا و مدیتیشن میطلبد، بگذریم بدون فوت وقت بریم سراغ صحبتهای همینهای نازنینمون:
رانندهی اسنپِ نازنین بفرمایید:
والا همه مشغول تحلیلهای جدی و علیزی هستند و کسی جرات نمیکند از گرونی حرف بزند چون حرفهای رانندهتاکسیای و سطحپایین است ولی: شیر بود ۲۳۰۰ حالا شده ۳۳۰۰۰، پونزده برابر شده، شنیسل بود ۱۹ فردا رفتم بخرم شده بود ۲۷، یککمی میوه خریدم شد ۴۱۷، بعدش رفتم سوپر پنیر و دستمال کاغذی و نون تست و چنتا سس خریدم شد ۶۸۰، هنوز دارم حساب میکنم که نکند یارو بهم انداخته ولی جمعشان درست است، خواستیم به خودمان حال بدهیم یک سالاد و یک قلیهماهی گرفتیم شد ۵۰۰، پشمهامان ریخت، اسپرسو سینگل ۱۰۰ عربیکا توی کافه هست ۶۵، وقتتان را هم میگیرم، باید ببخشید، آخر حسابکتابِ کشتههای اوکراین و میزان هزینههای بیلیون دلاری غرب از دستمان در رفته و راستش تخممان هم نیست _مراعات کنید دوست عزیز_ توی فرانسه دو هزار نفر توی دوسه شبانهروز دستگیر شدند، چرا باشد؟ وقتی که دوجا کار میکنیم و توی ۲۰ متر خانه زندگی، آنهم توی حاشیهی نقشه ولی باز هم امنیت نداریم.
متاسفانه وقت ما کم است، هرچند باهاتون موافقم اما میرویم سراغ دوست جوان نازنینم، بفرمایید.
سلام، ورزش میکنیم، دراگ نمیزنیم، کتاب میخوانیم و موزیک خوب گوش میکنیم، فاخر نیستیم ناموسن، به قولی "آههههه" نداریم توی حرفهامان مثل مهران مدیری توی قهوه تلخ یا مثل یکی از رفیقهامان وقتی که با دختر میرفت کافه، لاکچری نیستیم، لباس مارک نمیخریم، گوشت نمیخوریم، از سوپر و میوهفروشی میترسیم، زید پر خرج نداریم و هزینه تعویض روغن و لاستیک ماشین نداریم، پروتئین و آمینو و هورمون نمیزنیم بر بدن، موهامان را کراتین نمیکنیم، مث سگ از دندانهامان مراقبت میکنیم تا خرابتر نشوند، تخفیف میدهیم که باهامان حال کنند و باز بیاییند سراغمان، آیفون نداریم، سیستم صوتی خفنی نداریم، تلویزیون نداریم، پلی استیشن نداریم، تازه همدیگر را هم دیگر نداریم...
متاسفم که همدیگر را هم دیگر ندارید اما سراغ نازنین بعدی میرویم، نوبت شماست.
عدهای سر مزار کشتههای چندماه اخیر جمع شدند، مراسم گرفتند، اینستاگرام یککمی رنگوبوی روزهای آبان گرفت، خانوادههای داغدار از حضور در قبرستان منع شدند، زنی خودش را کشت چون آزادیِ زندگی نداشت، یکسری زن در چند شهر مختلف مثله شدند و تکههاشان توی پلاستیک زباله پیدا شد، متانول توی شهرهای مختلف کلی آدم را مسموم و کور و کشته است، چون دولت نمیخواهد نظارت کند و حفظ ظاهر برایش مهم است اما آدمهای خودش قاچاقچی هستند، سالی یک میلیون خانه که نساختند هیچ، کرایه نزدیک سه برابر شده تازه با پول پیش، باید برویم ترکیه یک آیفون بیاوریم و بفروشیم تا پول سفرمان دربیاید، قیمت ماشین و ملک سر به فلک گذاشته...
گوشهامان سوت میکشد، انگار ایستگاه قطار است، غمِ توی عکسهای کشتهشدهها دارد خفهمان میکند، حتا آنهایی که توی عکسها دارند میخندند. داریم دیوانه میشویم، میگویند این یاس و ملال هم جزوی از روند تغییر است...
من اجازه اظهار نظر راجع به این موارد رو ندارم، اما درمورد روند تغییر با شما موافقم، دوست نازنین دیگری از یکی از کافههای دورافتادهی میهن عزیزمان با ماست، بفرمایید.
امروز ظهر توی کافه یکی ازم پرسید چی خیلی کلهت خراب میکنه؟ یه دختر و یه پسر بلند شدن رفتن، چشمم افتاد به میزشون دیدم دختره که دافم بود انصافن لاته رو کامل نخورده، چیز کیکشم یه تیکه ازش خورده بود کلن، برگشتم گفتم کار اینایی که سفارش میدن ولی نمیخورن خیلی میره رو مخم گفت چیکار داری نخورده دیگه. گفتم یعنی چی خب سفارش نده دیگه این چه باکلاس بودنیه که یکمشو میخوری ولش میکنی چون یکی دیگه پولشو میده؟ گفت شاید نتونسته بخوره مشکل داشته و ازین حرفا، گفتم من با احتمال کاری ندارم یعنی جای یه چیزکیکِ اندازه قوطی کبریت نداری؟ این حرکتی که میخری و نمیخوری کار چرتیه، چون دافی آخه؟ _عفت کلام داشته باشین سالندار نازنینم برنامه زندهس_ خلاصه گفتم من کاری به اون آدم ندارم این حرکته مزخرفیه به نظرم و گفتنش هیچ عیبی نداره. بعدش توی مغز خودم بحث هی رفت جلو و افتادم توی بازی کلهی خودم دیدم ای بابا ما نمیدونیم حد و حدود نظر دادن، انتقاد کردن، گیر دادن، آزادی بقیه و این چیزا کجاست و سعی میکنیم گوگولی باشیم و هرچی دیدیم زور بزنیم توی جمع قبولش کنیم و هی خودمون سانسور میکنیم. از اونطرف یهسری همون اول همهچی رو رد میکنن و اصلن توی بازی نمیآن چون مغزشون میترسه، یهسری هم کلن همهچی رو قبول میکنن چون جرات روبهرو شدن به کلهی خودشون رو ندارن ولی این که من از چیزی خوشم نیاد و بگم چیز خوبیه به شرطی که قبول کنم اون آدم حق داره این کار تخمی رو انجام بده _مودب باشین لطفن_ ای بابا، دیدی یهسریا میگن من با فلان چیز مشکلی ندارم ولی جاش اینجا نیس؟ جاش کجاس؟ چطور یه زن میتونه با بیکینی بیاد ساحل و همه باید داداشی بشن و هیزی نکنن ولی یه مرد توی کلوپ غواصی اگه بالاتنهش لخت باشه به دخترا برمیخوره که این چه وضعیه، مسخرهس خب. اصولن آزادی توی رفتار آدماس نه کلامشون، ما میتونیم بگیم حال نمیکنم با این کارت ولی بکن به من چه. از اونطرف مرز آزادی خیلی دوره آدم میترسه، تو اگه بگی من میخوام آدم بکشم چون آزادم چی؟ اگه بگی نه، پس حد و حدود میاد وسط و این مرز میتونه تنگ و تنگتر بشه تا جایی که بابات میگه تا وقتی توی این خونهای حق نداری فلان کار بکن، وقتی هم بزرگ شدی از خونه زدی بیرون جامعه میگه حق نداری این کار بکنی، خلاصه اوضاعِ قاراشمیش و روزای کسوشری رو...
صدای شما رو نداریم...صحبتهای چنتا نازنین شنیدین که ما مسلما هیچ طرفداری یا سمپاتی با هیچکودوم نداریم و بابت رعایت نشدن ادب در پارهای از موارد عذرخواهی میکنیم... برنامه رو با آهنگی از غلامحسین بنان به پایان میرسونیم...
صدای بنان پخش میشود...