بردیا تقی زاده؛ موزیسینی که گوش های خیابان را با صدای گیتارش، کر کرده است
بردیا تقی زاده؛ نوجوانی که آرزو داشت ونک را پر از نوازنده کند
دیگر از دل خیابان ها، بیبی کینگی متولد نمی شود!
س.ع.ی.د
موزیسین های زیادی از سال های گذشته تا به امروز، در محدوده ونک، ساز میزده و میزنند. منطقه شلوغی که جمعیتی مزدحم را در خود می گنجاند و به مراکز تجاری اش، هدایت می کند. سراغ یکی از پاتوقهای _ معمولن _ دائمیِ نزدیکِ میدان می روم و امیدوارم که بتوانم در غروب جمعه، حداقل یکی از این بچه های قدیمی را پیدا کنم. از همان جوان هایی که قید خیلی چیزها را زدند و پیِ همه چیز را به تن شان مالیدند! تهدیدها و بی احترامی های هرروزه، نگاه ترحم انگیز مردم و شاید، نگاه حقیرانه خانواده شان... بردیا تقیپور یکی از همین بچه هاست... یکی از قدیمی های موزیک خیابانی... پایه گذار گروه «پلاک 60»... پسری که 10 سال پیش از رشت به تهران آمد؛ برای ساز زدن...! لا به لای حرفهایاش، متوجه می شوم که در خانواده متمولی بزرگ شده و این کارش به نوعی، پا گذاشتن روی قواعد و اصول خانواده گیاش است! «گل یخ» کورش یغمایی را می خواند. اجرایاش که تمام میشود، گیتارش را کنار می گذارد. سراغاش می روم و...
چرا کنار خیابان ساز میزنی؟
نزدیک به ده سال است که اینکار را میکنم. از شهرم دل کندم برای ساز زدن توی همین خیابان! اوایل هدفم این بود که به تهران بیایم و بعدش، بروم آنور دنیا! به خودم میگفتم: «بردیا، چرا نمیتوانی از موسیقی پول در بیاوری؟» رفتم جلوتر و دیدم که چیز دیگری از این خیابانها میخواهم! هدفم این شد: «روزی را ببینم که خیابان ونک، پُر باشد از بچههایی که ساز میزنند.»
مثلا به آمریکا بروی و شبه لسآنجلسی بخوانی؟
نه! به هر حال، همیشه سعی کردهام، حرف خودم را بزنم. در مورد سوال قبلی هم باید بگویم که وقتی شروع کردم به ساز زدن در خیابانهای اینجا، یک هدف داشتم. ساز زدنام کنار خیابان بعد از چند سال تبدیل شد به تشکیل یک گروه بزرگ...
در چه رشتهای تحصیل کردی؟
در رشته موسیقی تحصیل کردم. فارغالتحصیلیام همزمان شد با حذف شدن رشته موسیقی جهان از دانشگاه! خیلی از بچههای همدوره من، در رشته موسیقی ایرانی، ادامه دادند که البته نه نوازنده موسیقی ایرانی شدند و نه نوازنده موسیقی غربی!
چرا بیشتر بچههایی که توی خیابان ساز میزنند، به طور رسمی فعالیتشان را ادامه نمیدهند؟ نوازندههای خیابانی از کیفیت خوبی برخوردار نیستند یا واقعا هنرشان دیده نمیشود؟
این که چون حامی نداشتیم، نتوانستیم به استیج برسیم، یک شعار بیشتر نیست! خوانندههایی که امروز روی استیج سالنهای مختلف در حال اجرا هستند، خیلی سختی کشیدند تا به اینجا رسیدند! بچههای خیابان به حامی مالی نیازی ندارند. آنقدر درآمد داریم که بتوانیم آلبوم تولید کنیم! مشکل چیز دیگری است! نود و نه درصد بچههای خیابان دنبال پول هستند و این خواسته از هدف اصلی دورشان میکند!
پس درآمد خوبی دارید!
بله! همین درآمد زیاد مانع رشد بسیاری از بچهها میشود! من حتی زمانی ترانههایام را میفروختم و در مقطعی، هزینههای زندگیام را از این راه، در میآوردم. ما هنرمان را فروختیم. ایدههایمان را فروختیم. وقتی پای پول وسط آمد، همهچیزمان را فروختیم! این واقعیت موسیقی خیابانی است! هرچند همچنان، استثناهایی هستند ولی...
نمیتوانی منکر آنهایی شوی که کنار خیابان مینشینند و با عشق، ساز میزنند!
بعد سالها ساز زدن در خیابان به این نتیجه رسیدهام که دیگر از دل این خیابانها، بیبی کینگی متولد نمیشود! و این واقعیت تلخی است!
وقتی از مردم پول میگیری، حس بدی نداری؟! حسی شبیه به گدایی...
یکی از هدفهایام این بود که کاری کنم تا مردم، نگاهی ترحمآمیز به ما نداشته باشند. با این قضیه جنگیدم تا دیدِ مردم عوض شود! اعتقاد من این است: «اگر دوست داری، میتوانی در ازای هنرم به من، پول بدهی؛ حتی میتوانی این کار را نکنی و ساعتها از شنیدن موسیقی لذت ببری!» کسی که به این قضیه حتی فکر کند، حق ندارد در خیابان ساز بزند!
ده سال ساز زدن کنار خیابان؛ حتما سخت بوده...
اوایل با نیروی انتظامی، با شهرداری، با اماکن و حتی با مردم، مشکلهای وحشتناکی داشتم. موج عجیبی از تعصب را مقابل خودم میدیدم. آدمهایی که توی کاور گیتار به جای پول، تُف میانداختند! این چیزها نتواستند راهم را سد کنند! مشکل موسیقی خیابانی چیز دیگری است...!
مشکل چی است؟!
مشکل ما نیروی انتظامی نیست! مشکل ما، خودمان هستیم! همه بچههای خیابان به خون هم تشنه هستند و دوست دارند، خرخره هم را بجوند! بارها پیش میآمد که اجراهای همدیگر را بهم میریختیم! بدترین عادت بچههای خیابان، تظاهر بود! دروغهایی که به مردم گفته میشد و...!
راستی چرا تنها ساز میزنی؟ چرا همراه گروهات نیستی؟
مدتیست که از گروه جدا شدهام!
چرا؟!
دیگر حرف همدیگر را نمیفهمیدیم! آرمانهایی که از روز اول داشتیم، فراموش شد و جایاش را به مادیات داد! سالها بود که به فکر راه انداختن یک گروه بزرگ خیابانی بودم. این اتفاق افتاد؛ «پلاک 60» متولد شد، اما من از آن جدا شدم! تخمی که خودم کاشتماش تبدیل به یک درخت آدمخوار شد! میخواستیم به مردم ثابت کنیم که استیج جایی نیست که شما فکر میکنید، استیج واقعی اینجاست، کفِ خیابان! متاسفانه این اتفاق نیافتاد!
آدمهای زیادی توی پیادهرو، آمد و شُد میکنند! یکی از ترانههای خودش را اجرا میکند:
از یه نسلام پر سرکوب/ پرم از عقده و پرخاش
پرم از سکوت ممتد/ نسلی از حسرت و ایکاش
نسل سوخته و اضافی/ از یه نسل رفته از دست
پر مشکلات جنسی/ نسلیام از دهه شصت
پس از چند دقیقه که از آنجا دور میشوم، صدای او را میشنوم که آهنگ «جمعه» فرهاد را می خواند....
این چرت و پرت ها چیه که از توی مجلات دوزاری جمهوری اسلامی کپی کردی؟!! واقعا خجالت نمیکشی؟ این بچه ها رو بارها اطلاعات گرفت و کتک زد اونوقت مشکل این ها خودشونه؟!!
متاسفم که برای جذب مخاطب هر چرت و پرتی رو نشر میدید توی اینترنت.