زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

توضیحی ندارم براتون استاد

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

غم تنهایی اسیرت می­کنه

چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۳۹ ق.ظ

 

 

دسته بندی تنهایی با رویکردی نسنجیده

 

 

 

س.ع.ی.د

 

 

 

تنهایی چیز مزخرفی است. از تنهایی فرار کنید و وقت ­تان را با اطرافیان ­تان بگذرانید. اصلا به حرف­ های آدم­ هایی که مدام دم از تنهایی و آرامش و سکوت می ­زنند، گوش نکنید. شاید زمانی که نوجوان بوده­ اید _ نوجوانی سرشار است از هورمون، انرژی، خنده و گریه، اعتماد به ­نفس و مَنَم ­مَنَم _ از تنهایی لذت ­بردید و مدام اتفاقات تازه و احساسی که برای­ تان تازگی داشت را در خلوت­ تان مرور کرده ­اید اما... به جایی می­ رسید که دیگر انرژی­ ای برای­ تان باقی نمی­ ماند و نیازمند نیرویی هستید که باید از محیط پیرامون­ تان بگیریدش اما شما آدم تنهایی هستید و محیط برای ­تان مثل زندان. آن ­وقت است که آرزو می­ کنید که ای کاش می­ توانستید به عقب برگردید و گذشته خلوت­ تان را کمی شلوغ کنید. دیر شده است دوست من! حالا تو مانده ­ای و حوضت. با تنهایی خو گرفته­ ای و نمی ­توانی ازش فرار کنی. می ­ایستی و می­ جنگی؟ با چی؟ سیگار؟... بدتر؟... مخدر؟... می­زنی و رها می­شوی از تنهایی... زاییدی دوست من؛ تنهاتر شده­ ای. چندسال به همین روال می­ گذرد و تو راهت را ادامه داده ­ای و خودت را به دست سرنوشت سپرده ­ای. ساعت 12 ظهر از خواب بیدار می­ شوی. چشم­ هایت را می­ مالی و به اطرافت نگاه می­کنی. چه می­ بینی؟ اتاقت پر است از پوستر و نوشته و تکه­ های روزنامه. گرامافون گوشه اتاق مرده است. کمد اتاقت را تا خرخره پر کرده ­ای از فیلم و کتاب و خرت و پرت­ های مثلن نوستالژیک. چند گلدان پشت پنجره گذاشته­ ای و کنارش پوستر فریدون فروغی را چسبانده ­ای که با آن چشم­ های سیاه و سبیل خوش ­تراش، زل زده  توی چشم­ هایت و می­گوید: غم تنهایی اسیرت می­کنه تا بخوای بجنبی پیرت می­کنه. 
 
تنهای سوسول

 


یادتان می­ آید زمان مدرسه... پسر شیک­ پوشی که نیمکت جلو می­ نشست و با هیچ­کس حرف نمی ­زد. زنگ تفریح گوش ه­ای می ­نشست و تغذیه­ خوشمزه­ اش را می ­خورد. تا می ­خواستیم تغذیه ­اش را بگیریم و یک لقمه­ اش را محض رضای خدا امتحان کنیم، ناظم مثل جن بالای سرمان ظاهر می ­­شد و با پَسِ­ گردنی تا خود دفتر، می­ راندمان. زنگ مدرسه که می­ خورد، مامانش با یک ماشین قرمز، جلو در مدرسه منتظرش بود و به محض نشستن پسرش روی صندلی، لپش را ماچ می­ کرد و دوتایی گازش را می ­گرفتند و می ­رفتند. زمان گذشته و موقع دانشگاه رفتن ­مان است. روز ثبت ­نام با مادرش ­آمده است. قیافه ­اش اصلا عوض نشده و تازه لپ ­های قرمزش، قرمزتر شده است. دو هفته بعد کلاس ­ها شروع می ­شود. مادر، لپ پسرش را می ­بوسد و برمی­ گردد تهران. او که در تمام عمرش حتی یک شب هم از خانه دور نبوده؛ حالا مانده است با یک شهر جدید... غذای جدید... آدم­ های جدید... خانه جدید و یک عالمه تنهایی.


تنهای غریب


پدر کدام ­تان کارمند بوده است؟ خب خیلی ­های­ تان. منظورم کارمندی است که وظیفه­ اش ایجاب می­ کند، هرچند سال یک­بار، در جای جدیدی، خدمت کند. اسباب­ کشی می ­کنید _ تازه داشتید به شهر و آد م­هایش عادت می­کردید _ و می­ روید به شهر دیگری.­ زمان به همین منوال می ­گذرد و هر دوره از مدرسه­ ات را در یک شهر می­ گذرانی و در جایی دیگری به دانشگاه می­ روی. کلی شهر می ­شناسی... کلی آدم می­ شناسی... بیش تر از هر کسی، هم­کلاسی و دوست پیدا کرده ­ای اما؛ همه ­شان گذرا هستند و در واقع تو بی­وطن­ ترین آدم دنیایی و کوچک­ ترین حسی به محل تولدی که در شناسنامه ­ات ثبت شده، نداری. بی­ هویتی اذیتت می ­کند و به آدم ­هایی که از بچگی باهم بزرگ شده­ اند، حسودی می­کنی.


تنهای متفاوت


در آدم ­های فامیل، معمولن یکی­ دو تا بچه پیدا می ­شوند که با بقیه فرق دارند _ همان ­هایی که تا بچه هستند، همه خل­ و چل فرض ­شان می ­کنند و موقعی که بورس می ­گیرند، همه فامیل ذوق ­شان را می ­کنند ­_ و تنها  هستند. در جمع ­های خانوادگی حضور ندارند... در عروسی و عزا هم همین طور... هیچ ­چیز مصرف نمی ­کنند و فقط درس می­ خوانند. موهای ­شان را از ته می­ تراشند و لباس ­های گَلُ ­و گشاد می ­پوشند. دینی و عربی را می­ افتند اما فیزیک و حسابان را 20 می ­شوند. به زحمت با کسی ارتباط برقرار می­ کنند _ سرشارند از تناقض _ اما برای مهم ­ترین شرکت­ های تهران، برنامه­ نویسی می­ کنند. در آخر هم از ایران می­ روند و مایه خجالت کسانی می­ شوند که خنگ می­ پنداشتندش.

 

تنهای بدبخت

 

کسانی هم هستند که از بدو تولد تنها بوده ­اند. پدر و مادرشان یا طلاق گرفته­‌اند و یا آنقدر ندار بوده­ اند که برای تامین قوت شان دست به هر کاری می ­زدند. بچه، تمام این­ ها را از نزدیک می­ بیند و با دنیای بیرون مقایسه می­ کند. خانواده­ های دیگر را می­ بیند و روز به روز از اجتماع، متنفرتر و دورتر می­ شود. او یک تنهای واقعی است که با هیچ ­چیزی و هیچ ­کسی در این دنیای بی­سروته، نمی ­تواند همذات­ پنداری کند.  


تنهای فلسفی


برعکس خیلی از آدم­ های تنها، این نوعِ تنهای فلسفه خوانده ی همه ­چیز را سیاه ­بین، از بچه گی این ­طوری نبوده و اتفاقن کودکیِ بسیار بانشاط و سرزنده ­ای داشته است. طوری که هیچ ­کس شخصیت جدیدش را قبول نمی­کند و مدام برای او از گذشته­ اش می ­گویند و او را از خود دورتر و دورتر می­کنند. احتمالن او در دوران دانشگاه با دکلمه­ های احمد شاملو _ دکلمه شعرهای لورکا بیش ترین تاثیر را دارد _ و کتاب­ های هدایت و مسخ کافکا شروع کرده و ندانسته سر از دنیای پوچ کامو در آورده و خودش هم نمی­دانسته که با دست ­های خودش، چه بلایی که سر خودش نیاورده است. او دنیا را پوچ می ­داند و مدام سیگار می­ کشد. در جواب همه­ چیز از جبر حرف می­ زند و ریش و سبیل اش را دیر به دیر اصلاح می­ کند. حتما کمی بعدتر هم به سراغ شوپنهاور می ­رود و دیگر گور خودش را با دو دست اش می­ کند. به گفته جمعی از کارشناس­ های بدون مدرک، تنها راه نجات تنهای فلسفی، معجزه عشق است.


تنهای گَردی


مشخص نیست در کودکی چه طور بزرگ شده است و کجا. هیچ­ کس نمی­ داند خانواده ­اش کجا هستند و چه می­ کنند. گذشته­ اش را گم کرده و آینده ­ای هم ندارد. تنها اگر حالش خوب باشد می­ تواند در زمان حال زندگی کند. او خودش، خودش را تنها کرده است و از اجتماع گریخته... او را به حال خودش بگذارید و مزاحم تنهایی­ اش نشوید. فقط خدا می ­تواند تنهای گَردی را به جمع بازگرداند.   


تنهای بی­ کَس


او دوست ندارد تنها باشد. خدا، طبیعت، شانس، اتفاق و یا هرچه که اسمش را می­ گذارد او را تنها کرده. روزگاری دوروبرش پُر بوده از آدم­. اما حالا هیچ­ کس را ندارد. مشخص نیست که خانواده­ اش را در تصادف از دست داده است یا سقوط یک بویینگ هفتصد و چهل ­و هفت و یا زلزله بم. چیزی که قطعیت دارد، تنهایی او است و کنده شدن ­اش از جامعه. او هرچقدر سعی می­ کند به اجتماع ­اش برگردد، نمی ­تواند. تلاشی بی­ سرانجام و تلخ برای تنهایی که روزگاری عاشق اجتماع­ اش بوده است.

 

تنهای لوطی­ مَسلَک


او با مادر پیر و فرطوت اش زندگی می­ کند. از کله ی سحر تا بوقِ ­سگ، کار می­ کند و هیچ ­کدام از دوستان اش را نمی ­بیند. تنهای لوطی ­مسلک از هیچ کاری دریغ نمی‌­کند. سیم­ کشی ساختمان انجام می­ دهد، مسافر جابه­ جا می­ کند، روغن ماشین تعویض می­ کند، مزاحم ناموس محله را خفت می­ کند، نجسی می­ خورد ولی مزه نمی­ خورد، در تکیه محله چای تعارف می­ کند و... تنهای لوطی­ مسلک، سبیل چخماقی دارد و خط بخیه­ ای از پیشانی­ به موازات دماغ­اش کشیده شده و صورتش را خشن نشان می ­دهد اما، باور بفرمایید دل­ اش مثل دلِ گنجشک است. او سال­ هاست که عاشق _  معمولن تنهای لوطی ­مسلک عاشق دختر یکی از همسایه ­ها می­ شود _ شده و به هیچ ­کس نگفته است. تنها کسی که درد تنهای لوطی­ مسلک را می­ داند، مادر پیرش است. داش آکل یک نمونه اعلا از تنهای لوطی­ مسلک است.


تنهای عارف


در برخورد اول، موهای بلند و ریش و سبیل­ اش، نگاه­ تان را می ­دزدد. سرش پایین است و زیرِ لب چیزی زمزمه می­ کند. حافظ می­ خواند... صبح­ های جمعه می­رود همان­جایی که یک زمانی، حافظ شیرازی می­ رفته و فاز تنهایی ور می­ داشته... تنهای عرفانی معمولا آن قدر می می­زند که معشوق­ اش، جلوی چشم ­اش بیاید... از نمونه­ های تندروی این تنهای سر در گریبان که در هفته یک دانه مغز بادام می­ خورند و روی چوب صافی می­ نشینند، فاکتور می ­گیریم و به سراغ عرفان­ بازهای دم­ِ دستی ­تر می­ رویم. گِردِ مزار حضرتِ حافظِ شیرازی نشسته و فال می­ زند... زیباروی ­ای نزدیک می ­شود و تنهای عرفانی بلند می ­گوید: ما در پیاله عکس رخ یار دیده ­ایم... ای بی­ خبر از عیش مدام ما... به به... احسنت... 


تنهای عاشق­ پیشه


تنهای عاشق­ پیشه، پتانسیل تنها بودن را در خود دارد و منتظر یک جرقه است تا تنهایی­ اش، گُل کند. او مثل آدم ­های معمولی در جامعه، رفتار می ­کند و با همه حشرونشر دارد. منتها کم خوراک است... کم حرف است... کم ­تر می­خندد و به تنهایی، علاقه زیادی دارد. شکست عشقی از هر نوع­ اش او را به این­ روز انداخته و تنهای عاشق­ پیشه را منزوی کرده است. تنهای عاشق­پیشه، شایع­ ترین تنهای جامعه است.   


تنهای رَد


تنهای رَد داده، زمانی برای خودش برو و بیایی داشته که نگو و نپرس... در طول چند سال؛ تنهای رَدی، به آدم دیگری مبدل شده و دیگر هیچ­ چیز به ­چیزش نیست! او از کنار تمام پدیده­ های پیرامون ­اش، بی­ تفاوت رد می­ شود و خیلی هنر کُند، یک نیم­ نگاه، می ­اندازد. تنهای رَد، معتقد است: «در این کشور، شایسته ­سالاری وجود خارجی ندارد و معیار انتخاب آدم­ ها برای هر کاری؛ هرچیزی می­ تواند باشد جز شایسته­ گی...» تنها رَدی، تمام جوانی­ اش را برای یک حرفه، گذاشته­ ولی دست آخر انگشت شست هم تحویل نگرفته و از این ماجرا سخت دل­ گیر است! اگر با تنهاهای رد داده، رفاقت کنید؛ تمام دانش­­ شان را در اختیارتان می­ گذارند و به چشم داداش کوچوک ­تر به شما نگاه می ­کنند. در آخر این­ که؛ تنهاهای ردی آدم­ های خوبی هستند.   

  
تنهای مدرن


تنهاییِ مدرن، جدیدترین و متفاوت­ ترین نوعِ تنهایی در میان دیگر تنهایی ­ها است. فرد تنهایِ مدرنِ موردنظر با هزاران نفر در ارتباط است و مدام با آن ­ها صحبت می­ کند. او با موبایل­ اش خلوت می ­کند و به سراغ هزاران دوستِ تنهایِ مدرنِ دیگرش می ­رود. مهم­ ترین فاکتور برای درآمدن از تنهایی، جسم است. اگر جسم حضور نداشته باشد، تمام دوستان شما تبدیل به یک سری از اعداد و شماره می­ شوند و نهایتن یک صدا برای شما از خودشان به یادگار می­ گذارند. در حالی که تنهای مدرن باید هر روز به خیابان برود و دوستان ­اش را ببیند و سروگوشی آب بدهد؛ در خانه نشسته و با یک سری آدم مجازی از خودش تنهاتر _ آن­ ها در مورد تمام اتفاقاتی حرف می ­زنند که در دنیای واقعی اتفاق افتاده و هیچ ­کدام ­شان با چشم خودشان، آن­ را ندیده­ اند _ تبادل نظر می­ کند.

 

تنهای جعلی


تنهای جعلی، آدم متقلب و پَست ­فِطرتی است. او در تمام جمع­ های دوستانه و غیردوستانه حضور پیدا می­ کند و از تنهایی ­اش، گلایه می ­کند. اوج تنهانماییِ تنهایِ جعلی در جمع ­های دو نفره ­اش، نمایان می ­شود و او برای دل­بری، مدام از تنهایی دروغین ­اش حرف می ­زند. تنهانمایی، تنها وسیله دفاعی این تنهای دروغین در جامعه­ است که با این حربه به خودش هویت می­ دهد. لعنت بر تمام تنهاهای جعلی...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۲۱
sEEd ZombePoor

نظرات  (۱)

مخلوط چت

پاسخ:
چی؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی