زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

توضیحی ندارم براتون استاد

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسعود فراستی» ثبت شده است

.

.

پیام بازگانی

.

.

برنامه نقدِ میز نقدِ هفت

.

سلام. اگر بخواهیم نوبت را رعایت کرده باشیم می‌رسیم به نقدِ میز نقد برنامه هفت. یک وبلاگ‌نویس جوان و یک وبلاگ‌نویس پیر مهمان ما هستند. اول از بزرگ‌تر شروع می‌کنیم: برنامه هفت، میز نقد و مسعود فراستی، تقی فهیم و یک صندلی که هر از گاهی به یکی می‌رسد. بفرمایید.

سلام. ترکیب مسعود و تقی ترکیب عجیبی‌ست طوری که فرقی نمی‌کند این‌دو ضلع‌های مثلث باشند یا دوتا از اضلاع یک مربع یا مستطیل چون ترکیب عجیبی از توی‌اش در می‌آید. فرصت را در اختیار همکار جوانم می‌سپارم..

بله ممنونم؛ من هم سلام کنم. ببینید اعضای ثابت یا همان اضلاعی که شما گفتید، آدم‌های قدیمی‌ای هستند که نگاه‌شان به سینما خیلی احساسی است. در واقع نگاه‌شان نه، خودشان آدم‌هایی احساساتی هستند و همین موضوع اجازه نمی‌دهد ‌ نظرات‌شان به نقد جدی بدل شود. به راحتی گول می‌خورند و آستانه‌تحمل‌شان پایین است و به فیلم‌ اجازه نمی‌دهند کارکرد واقعی‌اش را میان فیلم‌بازها‌ پیدا کند یعنی به خودشان  اجازه نمی‌دهند و با اثر روبه‌رو نمی‌شوند... زیاد حرف زدم، فرصت را در اختیار شما می‌گذارم...

بله؛ این میز مثلثی نقد به درد نمی‌خورد یعنی به‌درد فیلم‌بین‌های جدی نمی‌خورد و شبیه یک دکان قدیمی‌‎فروشی شده که همه‌چیزش بوی چیزهای نوستالژیک می‌دهد و قرار است مدرکی باشد بر صداقت گذشته ولی خودش در معرض اتهام است. من زیاد اهل گفتوگوی شفاهی نیستم پس فرصت را در اختیار شما می‌گذارم که انرژی بیشتری  دارید که بحث را ادامه بدهید.

موضوع این است فیلم‌بین جدی تمام ابزار مواجهه با سینما را دارد یعنی با تماشای آثار سینمایی چه کلاسیک، چه فیلم‌های جدی شرق اروپا و آسیا، هالیوود و سینمای خودمان و به جان خریدن تجربه کردن جدیِ سینما به معنای کل آن، واجد شرایطی شده که درکش از سینما را بالا برده است. او هنگام تماشای فیلم غرق اخلاقیات نمی‌شود و به خاطر رفتار کاراکتر مدام با خودش کلنجار نمی‌رود؛ نه‌تنها در فیلم که در جهان واقعی‌اش هم چنین آدمی است و سینما بهش آموخته و از تجربه سینما درس گرفته و تغییر کرده و جهان‌بینی جدی‌تری پیدا کرده است. در حالی که منتقدان ثابت هفت آدم را مجبور به نگاهی اخلاقی در نتیجه قضاوت کردن مدام و برانگیخته کردن احساسات می‌کنند. قضاوت مدام دنیای فیلم و آدم‌هایش مانع از سر درآوردن از جهان فیلم و در نتیجه شناخت می‌شود. آنها الگوی ثابتی را از دنیای دور از دسترس و شیرین کهن به ارث برده‌اند که دلیل استفاده از آن را هنوز نمی‌دانُند اما ازش استفاده می‌کنند و به آن تاکید می‌کنند.

شما امشب کمتر صحبت کردید و ما به انتقادهای این جوان گوش دادیم. سوالی که داشتم استفاده از نگاه قدیمی در نقد هست و تاثیر آن روی محتوا و فرم...

بگذارید حرف‌های او را با این جمله کامل کنم: آدم‌ها وقتی در بستر مرگ هستند تغییراتی را در بچه‌های‌شان می‌بینند که ازش متنفرند در حالی که قرار است سال‌ها بعد همین فرزندان هم از بچه‌های‌شان سرخورده شوند... این توالی تکراری که به ما به‌ارث رسیده، ارث بعدی‌ها هم و بعدی‌تری‌ها هم خواهد بود. باور کنید دانستن همین موضوع ساده به شما کمک می‌کند منتقد بهتری باشید. اما درمورد دنیای قدیم و جدید و محتوای‌شان ترجیح می‌دهم همکار جوان‌‌مان حرف بزند.

موافقم چون کنار هم گذاشتن داشته‌هامان از تاریخ عمومی و طول زندگی شخصی باعث می‌شود چشم‌ به روی واقعیت باز بشود...

و کرم دانستن توی تنبان‌‌ات بیفتد!

...آقای تقی و آقای مسعود و آقای دیگر مهمان میز نقد با ابزاری از گذشته، الان را قضاوت می‌کنند که در بسیاری از مواقع حرف‌شان درست از کار در می‌آید چون اخلاق و چیزهای خوب هنوز همان هستند که بودند و هیچ‌کس از آنها بدش نمی‌آید مگر کسی که مریضی جنسی حادی داشته باشد یا آدمکش باشد. پس می‌توان نظرشان را قبول کرد اما در مورد فیلم‌های پیش‌پا افتاده‌ای که همچنان درگیر اخلاق پوسیده یعنی مسائل بی‌اهمیت در اخلاق هستند و نه فیلم‌های جدی که اخلاق را به چالش می‌کشند و گاهی اخلاق را شرمنده می‌کنند. فهم درست دنیای امروز ابزار امروز را می‌خواهد. ابزاری که تنها یک تکنولوژی و برخورد یک‌طرفه ماشین با بشر و از این حرف‌های کلیشه‌ای نیست چون بر اساس خواست مردم هم هست و اگر هم نباشد آدم‌های نابغه ازش استفاده می‌کنند و دنیای اطراف‌شان را نقد می‌کنند و نظم موجود که چیزی مقدس شده را زیر سوال می‌برند. یکی در سینما یکی در ادبیات یکی در زندگی روزمره‌اش و هر کس به روش خودش و با ابزاری که توی دستش است...

منتقد پیر شما هم صحبت‌های پایانی خود را داشته باشید لطفا...

فکر می‌کنم زمان تایید می‌کند که حق با کی بوده و خوشحالم که تا اینجایی که رسیده‌ایم هنوز این یک فاکتور زیر سوال نرفته و همچنان می‌شود به زمان به عنوان مهر تایید بر یک اثر سیمایی رجوع کرد و کارکرد آثار و افراد دوره‌های مختلف زمانی را دید...

مچکرم از هر دوی شما، برنامه را با موسیقی عاشقانه «لالالند» به پایان می‌بریم. ممنونم. 

.

.

.

پیام بازرگانی

.

.

.

نقد سرتاپای عصر جدید

.

سلام.

امیدوارم شب کرونایی بد را خوب پشت سر گذاشته باشید و خودتان را برای برنامه‌‌های متنوع امشب که شامل نقد گلچینی از برنامه عصر جدید و نقد هفتِ سینمایی و شاید هم نقد پیام‌های بازرگانی استُ، آماده کرده باشید. اول درمورد عصر جدید که اوایل خیلی هم طرفدار داشت و هنوز هم از پربیننده‌های تلویزیون است از دوست‌مان که در این بخش از برنامه به عنوان کارشناس آمده اما آدم خوبی است می‌پرسم: سلام به برنامه خوش آمدی؛ عصر جدید ساعت‌های زیادی از بهترین موقع تلویزیون را به خودش اختصاص داده و با شرکت‌کننده‌های زیادی روی آنتن شبکه سه می‌رود...

من هم سلام می‌کنم به کسایی که برنامه را دنبال می‌کنند. عصر جدید تبدیل به یک تریبون فرهنگی شده و از حالت مسابقه و کشف استعدادهای کم‌یاب بیشتر دنبال سرگرم کردن مردم و تبلیغ چیزهایی است که آنها دوست دارند ببینند. مثل کاباره‌های زمان شاه است منتها یک شکل دیگرش؛ یعنی آواز دارد، رقص محدود در حد یک تکان از روی صندلی و دست زدن جیغ و هورا دارد و کلی اتفاق‌های مفرح دیگر: شعبده‌بازی، آتش‌بازی مثل سیرک یا مراسم‌های غربتی‌ها توی روستاهای استان فارس، نینجا و گروه‌های کونگ‌فوکار که با دست کاشی می‌شکنند و مردم کیف می‌کنند... ببخشید من زیاد حرف زدم اگر بازم مطلبی هست من در خدمتم...

خواهش می‌کنم؛ البته درمورد برنامه هم اوایل انتقادهایی می‌شد که ایده عصرجدید کپی از یک شوی خارجی است...

فکر می‌کنم هیچی! ایده تکراری اصلا اهمیتی ندارد وقتی شما قدرت بومی کردن یک برنامه را دارید. یعنی اتفاقا وقتی بلد نیستید، ایرادی ندارد ایده را کپی کنید و با استفاده از امکاناتی که دارید یک برنامه خوب برای مردم پخش کنید. موضوع در مورد این برنامه این نیست؛ چون ایده اولیه دیگر وجود ندارد و عصر جدید ماهیت تازه‌ای به خود گرفته که اوایل به دلیل زمان و هزینه کافی برای جذب استعداد و ساخت برنامه آن را کمی پنهان می‌کرد. سخت‌گیری است که بگوییم از ابتدا یک برنامه با این هدف به وجود آمده و راستش اگر بخواهم با مخاطبان‌مان که صدای‌مان را می‌شنوند صادق باشم با این حرف سازندگان چنین جنگ‌های پیش‌پا افتاده‌ای را جدی گرفته‌ایم در حالی که هچ‌چیز در این برنامه جدی نیست جز بخش تبلیغ *780# که راستش نمی‌دانم آوردن اسمش در برنامه تبلیغ به حساب نمی‌آید؟ من مجاز هستم که حرف‌هایم را ادامه بدهم.

اجازه بدهید... بله همکارانم اعلام کردند که هنوز کمی وقت داریم...

عرض می‌کردم که تمام چیزهایی که در این برنامه به عنوان فاکتورهای مهم یاد می‌شود، مهم نیستند و فقط مورد استفاده‌ای هستند برای تبلیغ. به نظرم حتی نشان دادن همین پسرهای نوجوان و جوان که تمام تلاش‌شان را می‌کنند که کارشان را درست انجام بدهند فارغ از اینکه کارشان ارزش دیدن را دارد یا نه؛ می‌تواند دستمایه ساخت یک برنامه پر بیننده شود اگر هر کسی کار واقعی‌اش را انجام بدهد: کارگردانی برنامه افتضاح است و برنامه بدون تدوین پخش می‌شود. دوربین مدام روی داورها جا می‌ماند در حالی که دارند به هم اشاره می‌کنند و رای‌شان را هماهنگ می‌کنند. عجیب است که این حرکت‌شان را پنهان هم نمی‌کنند، نمی‌دانم خودشان برنامه را می‌بینند و یا برنامه قدیمی است. چون اگر فکر می‌کنند این قسمت‌ها در تدوین حذف می‌شود در اشتباهند و اگر دانسته این کار را می‌کنند که متاسفم برای‌شان.

انتقاد اکثر منتقدها به محتوای برنامه از جمله ترویج فرهنگ غربی با برنامه‌هایی که الگوی ایرانی اسلامی ندارند و چنین موضوعاتی است...

این برنامه ترویج فرهنگ غربی نیست چون غربی‌ هم اینطور نیست و با تماشای برنامه‌ای که فقط قصد خالی کردن جیبش را دارد، حوصله‌اش سر می‌رود. تمام عوامل دارند روی یک هدف آبکیِ ستاره‌هف‌هشتاد‌مربعی صحه می‌گذارند، خواسته یا نخواسته. از داور زنی که دلیل بودنش روی آن صندلی زن بودنش است نه معروف بودنش تا آن یکی که تنها و مهم‌ترین دلیل حضورش ارائه یک قاب خوش‌تیپ و مودب و دانشگاهی از یک موافق است بگیرید تا کارتون‌های سفید پر از خوراکی که توی دست سوپراستارها است و روی‌شان بزرگ نوشته شده عصر جدید و به مناطق محروم و مردمش اهدا شده... طوری ریاکاری توی ویدیو هست که فهمیدنش اصلا سخت نیست فقط باید توی چشم‌های رنگی مجری و صدای آرام دروغی‌اش ریز شوید. ببخشید از بحث دور شدیم...

به نظر می‌رسد هرچقدر برنامه جلوتر رفته وسواس برای انتخاب نهایی شرکت‌کننده‌ها هم کم‌تر شده...  

نمی‌دانم داوران اولیه برای انتخاب شرکت‌کننده‌‌ها چه کسانی هستند اما علاقه عجیبی به آواز محلی، مبارزه و نینجاها دارند. البته بعضی از شرکت‌کننده‌ها هم افتصاح هستند. مثلا یک خواهر و برادر قرار بود اعداد را رمزی بگویند و کاری علمی کنند که نشان از هوش بالای برادر کوچک‌تر داشت اما مدام اشتباه می‌کردند و از آنجایی که تدوین در کار نبود ما بیشترش را تماشا کردیم تا بالاخره به دخالت آقای علی‌خانی یک اتفاقی رخ داد. در واقع آواز و کارهای رزمی صددرصدی است و در نهایت شرکت‌کننده یک‌بار می‌پرد، نمی‌شود بار دوم می‌پرد و همه تشویقش می‌کنند. استعداد واقعی کارش را فراموش نمی‌کند و یا آنقدر کارش شخصی و تازه است که اشتباهش را سریع جبران می‌کند. تمرین برای پریدن از روی ارتفاع و دوچرخه سواری با صندلی هف‌هشت‌ده متری کار سختی است و به‌درد یک‌جایی مثل سیرک یا کاوران‌ها‌یی که در شهرها اجرا می‌کنند می‌خورد. خلاصه برنامه مردانه است و اصلا زنی در آن وجود ندارد و من هنوزمتوجه حضورشان نشده‌ام.

وقت ما تمام شد؛ ممنونم از شنوندگان.

اجازه بدهید در مورد دوستان منتقد هم بگویم آنها هم اگر بخواهند برنامه بسازند، فرض بگیرید عصری جدیدی برای کشف استعدادهای دینی ساخته شود و پسری مثل همانی که قرآن را در چندین جهت از اول به آخر و از آخر به اول می‌خواند در آن شرکت کند؛ کمی بعد تنها اتفاق مهمی که رخ می‌دهد ساخت نرم‌افزار ستاره‌هف‌هشتاد‌مربع است با صوت قرآنی و خط نستعلیق و مدعی می‌شود از استعدادها و هنرشان استفاده می‌کند. تلویزیون دوست ندارد مبتذل بسازد بلکه استفاده غلط از هر چیزی و به کار بردنش در جایی که جایش نیست، تولید ابتذال می‌کند. کمک‌های مردمی از طریق این اپلیکشن در قالب روغن و گوشت در کارتون‌های سفید در دست سوپراستارها، جلوی خانه آدم‌بدبخت‌ها مبتذل است و تقابل چهره تمیز و سراپا مارک و ساعت با خوراکی با آن بدبختی که تازه از قبل باهاش هماهنگ کرده‌اند که می‌آیند آنهم با دوربین به قدر کافی زشت هست که اشاره‌ای به آرم بزرگ عصر جدید روی کارتن‌ها نکنیم. حالا تصور کنید همین کارتون قرار باشد با دست پسرِ خوش‌قیافه نوه آقای خمینی و یا پسر آقای خاتمی یا پسر کوچک‌تر آقای رفسنجانی تقدیم آدمی شود که از همین الان نگران تمام شدن کارتن غذایش شده است؛ خنده‌دار می‌شود شنوندگان عزیر. همه‌مان کارمند تبلیغات هستیم حتی منو شما.     

.

.

پیام بازرگانی

.

.

نقد پیام بازرگانی

.

متاسفانه فرصت‌مان کم است و من بدون سلام و احوال‌پرسی می‌رود رواغ اصل مطلب: خوشحالی بی‌حد و مرز مادر از کثیف شدن لباس بچه‌هاش چون مایع لباسشویی درجه یک دارد؛ شادمانی مردم از داشتن بیمه پس از تصادفی که نزدیک بوده جانشان را بگیرد؛ دون‌کورلئونه که دربه‌درِ سهام رب تبرک است؛ سوپراستاری که با سس گوجه رو به پدر و مادر پیرش چشمک می‌زند؛ این شاهکار ادبی: گندم از گندم بروید HEY DAY ز جو....؛ مهمانی‌های مردانه و نرکده‌های رنگین‌کمانی؛ رضا رشیدپور که از صاحبخانه‌اش تشکر می‌کند و از صاحب‌خانه‌ها می‌خواهد هوای مستاجران‌شان را به جای مسئولِ مقصر اصلی داشته باشد، گوشه‌ای از نقد برنامه امشب بود پس تا برنامه بعدی مراقب خودتان باشد و ماسک بزنید جان مادرهاتان....   

.

.

پیام بازرگانی:

فرانچسکو من اون سهام تبریک رو می‌خوام. نشدنیه قربان مردم ایران خیلی به سلامت‌شان اهمیت می‌دهند و از روغن بدون ترنس استفاده می‌کنند که تبرک از آن در سس خود استفاده می‌کند...

.

.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۹ ، ۱۶:۴۲
sEEd ZombePoor

آدم­‌های سینمای ایران، آدم­‌های خاصی هستند... آدم‌­های خاص هم، وقایع

خاصی را رقم می‌­زنند. وقایع خاص، وقایعی هستند که از دیگر وقایع جدا

هستند و شکلی متفاوت از اشکال دیگر دارند. این اشکال، اشکالی هستند که

از دیگر اشکال جدا هستند و نوعی متفاوت از انواع دیگر هستند. این

انواع، انواعی هستند که از دیگر انواع جدا هستند و ظاهری متفاوت از دیگر

ظواهر دارند و قص علی هذا... می­‌خواهیم شما را با ظواهر، انواع، اشکال و ...یِ

وقایعی آشنا کنیم که آن­ها را آدم‌­های خاصی رقم می­‌زنند و این آدم­‌های

خاص، آدم‌­هایی هستند که از دیگر آدم­ها جدا هستند و شاخصه­‌های متفاوتی

از مشخصات دیگر دارند. این شاخصه‌­ها، شاخصه‌­هایی هستند که...

 

کچلِ مشتعل

اندر حکایات حواشی سینما و تلویزیون ایران آمده است که روزی ی.تِ نامی، سوار بر موتورسیکلتِ توی صحنه و بعد از اعلام کاتِ کارگردان؛ لوکیشن را که واقع در حوالیِ کاشان بوده، همان­طور گازکِش، رانده تا تهران و سه روز بعد، در خانه‌­ای، واقع در شهرکِ غرب پیدا شده است. گویند همین ی.تِ شیطانِ عزیز، که کودک دورن‌­اش را همه­‌جا با خود حمل می‌­کند؛ روزی سر صحنه فیلمبرداری، پشتِ یکی از عوامل که از قضا کچل بوده و سرش را تیغ می‌­انداخته و به کلهِ مبارک، روغن می­مالیده و جماعتی را گیر آورده و برای­شان خاطره تعریف می­‌کرده، ظاهر شده است. این کوچولوی بازیگوش با تقه نابه‌­جای فندک، روی سرِ هم‌کار کچل‌ش، کله‌ی وی را به آتش می‌­کِشد...

منتقدِ ریشو

تاریخ تلویزیون ایران را می­‌توان به قبل از این جمله و بعد از این جمله تقسیم کرد. کدام جمله؟ این: فیلم «ج» (به کارگردانی م.ک) به لحاظ روان­شناسی، یک استمناءِ ذهنی است! این جمله را یک منتقد همیشه­مخالف به نام م.ف در برنامه زنده سینمایی «هـ» به کار برده که در تاریخ رسانه ملی، بی­سابقه بوده است. این منتقدِ ریشوی خودمان _ امیدوارم او را با ج.ط، دیگر منتقدِ ریشوی خودشان، اشتباه نگیرید _ مدت­‌ها است در انظار عمومی ظاهر نشده است و شایعاتی مبنی بر تاسیس یک کافه از سوی وی، شنیده می‌­شود. شایعات شومی که ممکن است مردِ همیشه­‌مخالف را جری‌­تر کند تا به صحنه بازگردد و مخاطبِ بی­نوا را، بیچاره...

تیکی­‌تاکا

متاسفانه هستند کسانی که در جای­‌جایِ میهنِ عزیز و جلوی دیده­‌گان هم‌وطن­‌هایِ عزیزتر، سیگارشان را خالی و مجددن، پُر می­‌کنند. این تیکِ عصبیِ رایج، میان هنرمندانِ عزیزِ میهنِ عزیز­تر از جان­‌مان هم، رخنه کرده است... تا جایی که برخی از بازیگران، بینِ گرفتنِ دو پلان در صحنهِ فیلم­برداری، یا در انظارِ عمومی و یا گوشه و کناری خارج از دید، تیک‌­شان عود می‌­کند. بعضن دیده شده که اندک پاستوریزه­کارگردان­‌هایی، با دیدن این صحنه­‌های شنیع، قلب‌­شان به درد آمده و فیلم‌سازی را کنار گذاشت‌ه­اند. یکی از این نازنین‌­تیک‌­داران، ع.ص نام­گذاری شده است. 

عدالتِ خدشه­‌دار

آیا می‌­دانستید بازیگر مفلوکی به نامِ م.ب در جهان هستی وجود خارجی دارد؟ می­‌گویند که روزگاری برای خودش، بازیگری بوده است، اما با به روی کار آمدنِ رییس جمهوری هم­‌قد و هم‌­وزن‌­اش که از قضا، شباهت غریبی هم به وی داشته؛ از نان خوردن افتاد. ظاهرا رییس جمهور مورد نظر، بازیگر مورد نظر را که کمد‌‌‌‌‌ی­‌کار بوده؛ هشت سال ممنوع­الفعالیت می­کند تا از حواشی احتمالی در حوزه مدیریت­‌اش و پیشامدهای سوءِ دیگر، جلوگیری کرده باشد. این رییس جمهور محبوب و دست به ­خیر، از هوش والای خود استفاده می‌­کند و جلوی هر گونه سواستفاده احتمالی این بازیگر از قِبَلِ شباهت­‌اش با عالی­‌ترین مقام دولت را می­‌گیرد و آشوب­‌های احتمالی را سامان­دهی می‌­کند، بدون تشکیل هیچ کمیته‌­ای. ناگفته نماند در طول این هشت سال، این بازیگر بیچاره، به صورت ماهیانه، حقوق اداره‌­کاری از دولت، دریافت می­‌کند تا عدالت اجتماعی خدشه بر ندارد.

تغییر کاربری از سانتر فروارد به دفاعِ یارکوب

نقل شده است کارگردان گمنامی در سینمای ایران وجود داشته است که با به کار آمدن همان یگانه­‌محبوب‌­رییس‌­جمهورِ شبیه به آن بازیگرِ مفلوک؛ مشاور هنریِ رییس دولت می‌­شود. او این سِمَت را تا پایان چهار سال اول ریاست جمهوری، یدک می‌­کشد. وی را ج.ش صدا می­‌زنند. ج جانِ جویای نام در همین چهار سال اول تا می­‌تواند، دم از تعطیلی سینمای ایران می­‌زند و مدام همه را به این قضیه تشویق می­‌کند که ما هم مثل یک­صدوچهل­وهشت کشور دیگر دنیا که سینما ندارند، به تماشای تلویزیون بنشینیم. باورتان نمی‌­شود که همین دوست عزیز در چهار سال دوم ریاست جمهوریِ آن رییس جمهورِ محبوبِ منشوری، تغییر کاربری می‌­دهد و از مشاور هنریِ رییس جمهور به رییس سازمان سینمایی کشور، تبدیل می­‌شود و مرتبا از حقوق سینمای ایران دفاع می‌­کند. ضمنأ، افتخارِ مفتضحِ پلمپ کردن اتحادیهِ خ.س.الف هم، ضمیمه کارنامه رنگین‌­اش شده است. تاریخ می‌­گوید که ج.ش، پس از اخراج لارس فون­ تری­یه _ کارگردان مطرح سینما و صاحب بزرگ­ترین کمپانیِ پورنوگرافیِ اروپا _ از فستیوال کن _ به خاطر اعلام همذات‌­پنداری با هیتلر _؛  ­از او هم دفاع می‌­کند. این دفاعِ یارکوبِ سینمای ایران، ظاهرا عقبه فون ­تری­یه را نمی­‌دانسته... یا شاید هم می­‌دانسته... به ما چه...

یک دفاعِ یارکوبِ واقعی و ظاهرا اصیل

یک دفاعِ یارکوبِ واقعی و ظاهرا اصیل هم از خودِ عالم فوتبال، جدیدا لخت شده و صاف آمده وسط گودِ تصویر. یارکوبِ واقعیِ ظاهرا اصیلِ عزیز، پس از آویختن کفش­‌هایش؛ هم، بازیگری می‌­کند و هم، تهیه‌­کنندگیِ تِله­‌فیلم‌­های سوپرمارکتی. این دفاعِ یارکوب، یک عدد ع. الف است که روزگاری داعیه عِرقِ پرسپولیس تهران را داشته و روزگاری دیگر، داعیه عِرق ِ استقلال تهران را...  ع جانِ عزیز، علاقه­‌اش به سینما را زمانی فهمید که عاشقِ ه.ت (سوپر استار) شد. شنیده شده که از ه.ت خواستگاری هم کرده و به در و دیوار خورده و با فکِ آویزان، راهیِ خانه شده است. ­

کتکِ مفصل، هر روز راس ساعتی مشخص

آورده­اند در فتنه (به روایتی) هشتادوهشت، بانو ف.م.الف که یک اصلاح‌­طلب بوده؛ در تالار مولوی _ واقع در خیابان شانزده آذرِ حوالی میدان انقلاب که کانون درگیر­های خیابانی بود _ اجرای نمایش، داشته است. او به ناچار، باید هر روزِ خدا از این خیابان، وارد تالار می‌­شده است. این بانو که کتک­‌خورش مَلَس بوده؛ هر روز، راس ساعتی مشخص، حین عبور از این خیابان، کتک مفصلی از گروه­‌های منتسب به اصول­گرها، می­‌خورده و می­‌رفته سَرِ اجرا...  کانونِ کارگردان‌­های یک جایی، این روش را بهترین راهِ حفظِ آمادگیِ جسمانیِ بازیگران، جهت اجرای زنده هر روزه، قلمداد کرده­اند.

آکتورِ عمل­گرا

در روزگاران کهنِ فیلم‌­فارسیِ منحوس، بازیگری بود که برای غرق شدن در نقش خود، همه کار می­کرد و در همه قالبی، فرو می­رفت. او برای درک بیشترِ هر قالبی، با اقشار مختلفِ جامعه حشرونشر می­‌کرد تا خود را به نحوِ احسن، قالب‌­گیری کند. از افتخارات این بازیگرِ لذیذ نیز، مدتی هم‌سرِ آوازه­‌خوانی به نام ف.الف و با نام هنری گ، بودن است. او فردی مرموز و مو فرفری بود. وی را به اختصار ب.و می­نامیده­‌اند. ب.و برای ایفای نقش یک عَمَلی (مصرف کنندهِ چیزمیز) در فیلم «گ» به کارگردانی م.ک؛ میان قشرِ زحمت­کشِ عَمَلی رفته و با آن­ها زندگی کرده است. زندگی کردن همانا؛ گیر کردن در نقش هم، همانا...   

قالب تو قالب یا چه‌گونه یاد بگیریم تغییرِ قالبکی ریز و مجلسی بدهیم و تعویضِ لباس را دوست بداریم

یکی از اهالی محترمِ حوزه فرهنگ و هنر، به عنوان اولین کسی که در این حوزه از قالبِ یک جنسیت به قالبِ دیگر جنسیتِ موجود در نوعِ بشر، پرید؛ خود را به عنوانِ پیش­گامِ این تغییرِ قالب در این حوزه حساس، معرفی کرد. در کارنامه کاریِ این کَسِ عزیز که ابتدا، ف.الف نامیده می‌­شد و اکنون با تغییرِ قالبکی­ ریز و مجلسی، س.الف نامیده می‌­شود؛ جامه­‌داریِ سینما و تیاتر نیز، دیده می‌­شود. او در زمانِ قالبِ ف.الف، جامه‌­داری و تعویضِ لباسِ هم­‌قالب‌­های خود را تجربه کرده است... در صورتی که دوستانی که توسط وی، تعویضِ لباس شده‌­اند؛ بعد از تغییرِ قالبِ او به س.الف، نامحرمِ وی به حساب می­‌آیند. ما که نفهمیدیم چه شد... شما چطور؟       

ر.ک... دوسِت داریم

ر.ک که روزگاری فقط، یک بازیگر بود؛ الان همه چیز هست و همه جا هم، حضور جدی و پررنگ دارد. ر.ک فقط مانده، شاطری بکند یا عصاری. عکس می­‌گیرد، تدریس می­‌کند، تالیف می‌­کند، چَکُش می­‌زند، مجسمه می‌­سازد و  گه­‌گاه، پیرزن هم خفه می‌­کند. او یک عدد، ر.ک­ یِ همه‌­فن‌­حریف و تمام عیار است. ناگفته نماند که او روزگاری هم کارِ بدی می‌­کرده و بعدها از کردهِ بَدِ خود، پیشیمان شده و راهِ توبه را پیش گرفته بوده است. این عزیز، در سال‌­های آتی احتمالِ ریاستِ سازمانِ اُزُن شناسی­‌اش هم، می­‌رود. ر.ک... دوسِت داریم.

ترک، مالِ موتوره داداش

روزگاری پدری ناراحت از عمل­کردِ پسرِ بازیگوشِ بازیگرش، اولتیماتوم می­دهد که اگر عمل­اش را ترک نکند، دهنش را... خواهد کرد. پسر، تغییر رویه نمی‌­دهد. پدر، قاطی می­کند و او را به ضربِ چماق و چند قُلچماق، به کمپِ ترکِ اعتیاد می­برد. پسر که به دلایل اخلاقی و امنیتی از آوردن اسم اختصاری­اش هم معذوریم؛ پس از ترک و بازگشت از کمپ، راهی خانه می‌­شود. ابتدا ترک را می­‌شکند و گند می‌­زند به تمامیِ زحماتِ چندین ماهه خود و برای انتقام از پدر، می­نشیند جلوی او و یک دلِ سیر می­کِشد (به قولِ اراذل و اوباش؛ اِماله می­‌کند). پسر پس از توپ شدن، از پدرِ بی­مرام­ و آدم­فروشِ خود، شکایت می‌­کند... 

پی‌نوشت
مطلب قدیمی است؛ با تشکر و شرمساری از تنبلی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۹ ، ۰۰:۴۶
sEEd ZombePoor