زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

توضیحی ندارم براتون استاد

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

مسخره است

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۵۸ ب.ظ

تا حالا شده با یکی فرار کنی؟ فرار کنم؟ آره، چندباری فرار کردم. نه با یکی دیگه مثل خودت فرار کنی؟ چندبار از خانه و خانواده و دوست و رفیق و بچه‌محل فرار کردم و رفتم ولی پیش نیامده با یکی فرار کنم یعنی دوتایی فرار کنیم...

آدم کی قرار است آرام بگیرد بتمرگد سر جای‌ش مثل آدم زندگی کند؟ چرا بعضی‌ها جوری آرام و راضی هستند که فکر می‌کنی مخ‌شان تعطیل است؟ اصلن این اسکله‌ای که قرار است درش پهلو بگیری و بزنی زمین کجاست؟ نکند مرگ است؟! نه ناموسن این‌یکی را نیستم. سرگشتگی که بیتشر به گم‌گشدگی شبیه است ریشه در اسطوره و داستان اول یعنی آدم و حوا دارد؟ یعنی بعد از چند هزار سال ما هنوز همان سیستم را پیش می‌بریم؟ مسخره است واقعن.

وقتی دردت را می‌دانی و برای‌ش قدم برمی‌داری و هرکاری می‌کنی تا این وضعیت گه‌مرغی را از خودت دور کنی: به چیزهایی که راضی‌ت می‌کند نزدیک می‌شوی، برنامه می‌ریزی و به خواسته‌هایت می‌رسی، دوباره همان حال گند دل‌شوره و آشوب می‌افتد توی تنبان‌ت و انگار تمام آن کارها برای چند روز یا چند هفته آرام‌ت می‌کند و دوباره باید جست‌وجوی‌ش کنی. این جست‌وجو کی تمام می‌شود؟ این حس دلتنگی برای آدم‌های زنده و مرده که یا خودت کنارشان گذاشته‌ای یا روزگار یا آن‌ها کنارت گذاشته‌اند دیگر چه بدبختی‌ای‌ست؟

باید با این‌ی‌ست؟ مغز متلاشی که مانند قاره‌ها روی کره‌ی آبی پخش‌وپلا شده چه‌کار کرد؟ باید قد رستم یا هرکول زور داشته باشی تا قلاب بیاندازی و تکه‌های وجودت را جمع‌وجور کنی و بتوانی حداقل  شب‌ها مثل آدم بخوابی وگرنه باید هی غلط بزنی و تهش فردا با تلی از زباله‌ها که مغزت به اسم رویا توی پاچه‌ات کرده از خواب بیدار شوی...

چرا آدم‌هایی که تلاش می‌کنند خودشان را از چرخه‌ی باطلی که به اسم زندگی قالبِ مردم جهان کرده‌اند، کنار بزنند و زندگی شخصی خودشان را داشته باشند یا حداقل نسخه‌ی دست‌اولی از خودشان باشند، همیشه در عذاب هستند؟ اگر این‌طور باشد دیگر چه مرضی‌ست خب همان الگوی پدر و پدربزرگ را می‌بری جلو بدون دردسر... چرا وقتی داری به راه و روش خودت زندگی می‌کنی باز هم آرامش نداری؟ وقتی در سیستم هستی و منظم مثل ربات می‌روی و می‌آیی، آن‌هم سر ساعت با قطار یا اتوبوسِ همیشگی، از وضعیت شکاری... وقتی هم روش و منش خودت را پیش می‌گیری بازهم در عذابی... نگو که زندگی همین است: عذابی که اول و آخرش که تولد و مرگ باشد را خودمان انتخاب نکرده‌ایم و تالاپ افتاده‌ایم وسط باتلاق‌ش و هی غرق‌تر می‌شویم. مسخره است...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۳/۱۹
sEEd ZombePoor

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی