گفت و گو با کاوه آفاق موسس گروه the ways
گفتوگو با موزیسینی که بالاخره پایاش به زمین رسید!
آرزوهایام سقف ندارند
س.ع.ی.د
از او به عنوان یکی از راویانِ قصهیِ موسیقیِ زیرزمینهایِ ایران، یاد میشود. کاوه آفاق، راکاستاری با مچبندِ سبز و سفید و قرمز که سالها در زیرزمینها ساز میزد، آنقدر پلههایِ دفترِ موسیقیِ ارشاد را بالا و پایین کرد تا بلاخره مدیران را مجاب کرد، زیرِ برگهی مجوزِ حضورش در استیجهای روی زمین را امضا کنند. آفاق که در رشتهی جامعهشناسی تحصیل کرده، دانش و شناخت خوبی هم از طبقههای مختلف اجتماع، نیازهای فرهنگی آنها و جامعه شبهفرهنگی دارد. همین موضوع، سبب شد تا گپِ دوستانهیِ ما بیش از سه ساعت به طول بیانجامد و گاهی، زیادی جدی شود! خواندنِ چکیدهی این گپوگفتِ مُفصل اما، خالی از لطف نیست...
از آلبوم قبلی تا امروز، چهقدر میگذرد؟
آلبوم قبلی، اسماش «استرس» بود و سال 1388، در فضای مجازی منتشر شد.
از نتیجهاش، راضی بودی؟
استقبال از آن آلبوم، بیش از حد انتظارم بود. اصلن فکرش را نمیکردم، مردم با یک آلبومِ راک، ارتباطی با این وسعت برقرار کنند.
خب، در این پنجشش سال، چه میکردی؟
قاعدتن همه میدانند، برای گرفتنِ مجوز رسمی فعالیت در موسیقی، پلههای دفتر موسیقی را بالا و پایین میکردم! (میخندد)
بالاخره موفق شدی...
تا اینجای کار، بله! امیدوارم در آینده هم مشکلی پیش نیاید، چون خیلی سخت گذشت؛ خیلی سخت... البته مشکلات عجیبغریبِ زندگی من در حدِ فاصلِ سالهای 89 تا 94 باعث شد تا پختهتر شوم و نگاهام، عمیقتر شود.
اگر تمایل داری در مورد این اتفاقها، بیشتر بگو.
خب اول از همه، من برای رسیدن به روزِهای اجرای زنده و دیدار با هوادارانام از چهل دزد بغداد، گذشتم! تهیهکنندهها و دلالهایی که سر راه من سد زدند و خواسته یا ناخواسته به من خیانت کردند!
منظورت از دلالها، چه کسانیست؟
همانهایی که بازار به اصطلاح هنر این مملکت را به کثافت کشاندهاند. باید گرگ باران دیده و یا گلادیاتور بود که از شطرنج کثیف این قشر، جان سالم به در، بُرد. متاسفانه فضای موسیقی ما یک نبرد تمام عیار مافیاییست که شباهت زیادی به فیلمهای مافیایی دارد.
تعریف تو از فضای موسیقی، در مورد دیگر حوزههای هنری هم، صادق است.
ببنید در موسیقی ایران، پول بیشتری، حتی بیشتر از سینما، وجود دارد و از طرفی زنان هم در این حوزه، جایگاهی ندارند و با فضایی مردانه و بسیار خشن، روبهرو هستیم که نمیتوان با هیچ حوزهای مقایسهاش کرد. سختیها و مشکلات و لابیگریهای سینمای ایران در مقابل اتفاقات مشابهاش در موسیقی، برای ما موزیسینها خندهدار است!
مطمئنی که موسیقی از سینما، سودآورتر است؟!
من در هر دو فضا، کار کردهام. درآمد یک خوانندهی پاپ ایرانی در سال، هماندازهی کلِ هزینهی فیلم «نهنگ عنبر» است. مجموع درآمد 500 خوانندهی ایرانی، چندین برابر مجموع بلیتهای سینمای ایران است.
500 خوانندهی ایرانی؟!
اگر سری به لیست دفتر موسیقی بزنی، متوجه میشوی که بیش از 500
گروه و خوانندهی مجاز وجود دارد. مثلن در حوزهی موسیقی سنتی، ما بیش از 40 ستاره داریم که سالنهای کنسرت و یا مراسمهای ارگانی سراسر کشور را دارند. مراسمهای ارگانی، بخش اعظمی از درآمدها را شامل میشوند.
صحبت از سینما شد؛ تا به حال، پیشنهاد بازیگری داشتهای؟
بله در سهچهار سال اخیر، چندین پیشنهاد داشتهام، اما من مجوز نداشتم و همکاریام، مجوز فیلم را به خطر میانداخت!
پارسال، موسیقیِ تیتراژِ پایانیِ فیلم «رخ دیوانه» بر عهدهی تو بود...
راستش موسیقی فیلم، حوزهی مورد علاقهام است و از این به بعد، بیشتر دَرَش فعالیت میکنم.
کارگردان یکی از فیلمهای جشنوارهی فیلم فجر امسال، از خوانندهای که مجوز رسمی هم ندارد، استفاده کرده بود...
خب کمی تفاوت بین اسامی وجود دارد. روی امثال ما، تمرکز نظارتی وجود داشت. زمانی ما سَمبُل موزیک ِزیرزمینی بودیم و راوی قصههای زیرزمین...
تمرکز نظارتی؟!
تمرکز، نه فقط روی من؛ تمرکز روی تمام کسانی که میخواستند از زیرزمین، بیایند روی زمین! از سیامک عباسیها گرفته تا سینا حجازیها و کاوه آفاقها و زانیارها و...
البته نسل قبل از شما هم این مسیر را طی کردند. کسانی مثلِ عبدی بهروانفر، محسن نامجو و شهرام شعرباف و...
مسلمن موسیقی نوین ایران، مدیون امثالِ عبدی و محسن و شهرام شعرباف است. من به عنوان یک آشنای قدیمی این هنرمندان، معتقدم آنها تاثیر زیادی در حرکت موسیقی آوانگارد داشتند. البته باید بگویم که متاسفانه، حساب بچههای کلیپدارِ دههی هشتاد، جدای از کلِ ماجراست...
بچههای کلیپدار؟!
بچههای این نسل به واسطهی اینترنت و ماهواره و سایتهای غیررسمی به شهرت، رسیده بودند و از نظر نهادهای قانونی، دارای یک شهرت نامشروع بودند. گروهها و موزیسینهایی که سالها در حال اثبات بیگناهی و برائت از اتهامشان هستند!
شما قربانی تکنولوژی شدید؟
ما قربانی بزرگ انفجار اینترنتی و گذار بدون پله از سنت ایرانی به مدرنیتهی جهانی شدیم! در حالی که بچههای موسیقی دههی نود بر خلاف نسل ما، دغدغهیِ اثباتِ وطنپرستی و بیگناهی، برایشان اولویت ندارند و کار خودشان را میکنند و هرگز به مجوز، فکر نمیکنند.
فکر میکنی، این تفاوت دغدغه بین دو نسلِ پشتِ سر ِهم از کجا میآید؟
از جهانِ بیمرزِ فعلی! جهان جدید برای نسل جدید، دغدغههای متفاوت میآفریند که البته تفکر فردمحور را جایگزین تفکر ملیای که امثال ما داشتیم، میکند.
خب، اگر موافقی برگردیم به بحث اول و در مورد آلبوم «با قرصها میرقصد» حرف بزنیم...
حتمن! این آلبوم، دَردوارهی پنج سال به بنبست رسیدن و باز رفتن و کم نیاوردن است! شرح ماوَقَع روح یک انسان شهری که همواره در حال جنگیدن با دردهای قُرص و محکمه است و علیرغم ویرانی درونی، همچنان امیدوار و وفادار به آرمانهایاش، ادامه میدهد. راستاش تمام اشعار ، جُز ترانهی قطعهی «عبور نو» نوشتهی خودم بود و برآمده از حیات خودم. در طول این سالها، بیش از بیست قطعه ساختیم که نهایتن دوازده تا را انتخاب کردم.
از استقبال مخاطبها، راضی بودی؟
قاعدتن من نباید بگویم که استقبال چهطور بود و هواداران بینظیر ما، باید گواه استقبال باشند.
«بدرود» کاورِ یکی از قطعههای معروف KING CRIMSON بود؟
نمیدانم! قاعدتن من هر چه بسازم، عدهای معتقند: «کاور است!»
(کاوه آفاق که مشخص است از این سوال، دلگیر شده، شروع میکند به لیست کردنِ اسامیِ قطعههایی که ساخته و ادعا میکند که تمامشان کاور است!)
ببنید اگر اینجور بخواهیم به ماجرا نگاه کنیم، همهی کارهای ریورساید،کاور آناتما است و همهی کارهای پینکفلوید، کاور آثار سوپر ترامپ و تمام کارهای بلکسبث، کاور آثار لد زپلین...
منظورم دزدی یواشکی نبود! خیلیها، آثار موزیسینهای مورد علاقهشان را کاور میکنند؛ از فرهاد مهراد گرفته تا...
خب، من کارهایی از جورج هریسون و جان لنون را کاور کردهام. فکر میکنی آهنگ «جمعه»ی فرهاد، کاور موسیقی فیلم «شعله» است؟ صحنهای از فیلم که بازیگر زن در حال رقصیدن است، همان ملودیِ سوتزدنِ فرهاد، اول قطعهی «جمعه» است...
شاید القای زمانه باشد و چند نفر در جایجای مختلف، کاری را انجام دهند با حال و هوای مشترک...
توی ادبیات و فلسفه به آن، توارد میگویند. وقتی دو هنرمند به صورت همزمان به یک اثر میرسند.
اتفاق جالب توجه توی آلبوم، استفاده از سهتار توی قطعهی «عطر تو»ست...
علت استفاده از سهتار، ایدهای بود که به آراد آریا، آهنگسازِ اثر، پیشنهاد کردم. آراد، تمام سازها را روی این کار، امتحان کرده بود و هیچ کدام مثل سهتار، روی این قسمت، نمینشست. چندین بار و در چندین استودیو این قسمت را با گیتار الکتریک زدیم، ولی جواب نگرفتیم. روح این اثر، ساز ایرانی میخواست.
فکر میکنی که مخاطبهای این آلبوم، چه کسانی هستند؟
مخاطب ما، بیشک مخاطب عام نیست و نخواهد بود. جنس و طبقهی مخاطبین امثال ما، کاملن مشخص است و با مخاطبهای ترانههای لالهزاری فرق میکند. مخاطبهای این آلبوم، عمومن قشر اهل تفکر را شامل میشود و فکر میکنم با خوانندههای چلچراغ شدیدن همخوانی دارد.
چرا برخی از هنرمندان خودشان را منتصب به عدهی خاصی از مخاطبها، میدانند و برای جذب شنوندههای عام، تلاشی نمیکنند؟ به نظرم این یک ضعف است!
اولن که من از خدایام است که همهی ملت، کارهایام را بشنوند، اما اگر رسالت فرهنگیای بر دوشمام است، باید بدانم که این نگاه، خطای استراتژیک دارد و باعث میشود، هم خواص را از دست بدهم و هم عوام را... درضمن این موضوع، بسیار بسیار عمیق است و نیاز به گفتوگوی مفصل دارد. نمیدانم اطلاع داری یا نه، اما من رشتهی تحصیلیام، جامعهشناسی بوده است.
فکر میکردم، معماری خواندهای.
بله، لیسانس معماری دارم اما در مقطع کارشناسی ارشد، تغییر رشته دادم و سراغ ِ جامعهشناسی و علوم سیاسی رفتم و الان هم، خودم را برای کنکور دکترا آماده میکنم که به نظرم، اشتباه کردم!
چرا؟!
چون من را خیلی منطقی کرد! در جواب سوال قبلیات، باید بگویم که وضع فرهنگی ما، خراب است و باید، قشر متوسط جامعه را تقویت کرد. با سیستم بروکراتیک و آموزشی ما، نمیتوانیم مایکل جکسون تحویل جامعه بدهیم که هم، پاپیولار باشد و هم، خواص دوستاش داشته باشند. باید برای کارِ فرهنگی، سنگر به سنگر حرکت کرد.
متاسفانه، بسیاری از هوادارن موسیقی که جزو خواص، قرار میگیرند و طرفدار پر و پاقرصِ گروههای شبه آوانگارد هستند،شناختی از موسیقی ندارند و ِ غرقِ در جوِ فضای هنری هستند...
من برای قشری که بهشان اشاره کردی، یک قطعه ساختهام. «کلنجار» در مورد آدمهای بیسواد و ترسو و تنپروریست که مدام ماریجوانا مصرف میکنند و غُر میزنند! به نظرم این آدمها، توی خواص فرهنگی هیچ جایی ندارند.
پس منظورت از خواص فرهنگی را دقیقتر بگو.
آدمهایی که در شهرستانهایی مثل نیریز و فریدونشهر، گروه موسیقی تشکیل دادهاند، در این دستهبندی قرار میگیرند و من برای آنها ساز میزنم و میخوانم.
توی حرفهات، از جامعهی شبههنری، گلایه کردی. تعرفات از این قشر، چیست؟
آدمهایی که شغل اصلیشان، غر زدن است و بدون بیان راهکار، بیرون از گود نشستهاند و فرمان اجرای فنِ لنگ را صادر میکنند! البته جامعهی هنری ژستیک، وگرنه جامعهی هنری شریف هم توی کشورمان وجود دارد.
به نظرت، ضعفِ موسیقی در یک جامعه، از سلیقهی پایین مخاطب نشأت میگیرد و یا از کمسوادی موزیسین؟
قاعدتن موزیسین با توجه به توقع مخاطباش، کار ارائه میدهد. آنچنان که همهی ما هم، همین کار را میکنیم. مثلن، مخاطبهای امیر تتلو، کاری اینترتینمنت و سرگرمکننده از او میخواهند و مخاطبهای موسیقیِ جدی، کاری پیچیده، سنگین و تکنیکاله.
پس تو معتقدی که خواستهی مخاطب، مسیر را تعیین میکند؟
خب هیچکدام از این دو مورد، به خودیِ خود بد نیست و به نظرم، نمیشود تفاوت سبکها را به تفاوت هنرمندها، مرتبط کرد. موسیقی پاپ، حوزهی سرگرمیست و نمیتوان از آن، توقع تولید اندیشه داشت. یکی برای ارتقای فرهنگ و هنر آمده و یکی برای ساخت سرگرمیِ هنری.
مثل تفاوت میان سیرک و تیاتر؟!
ما بازیگر پانتومیم را با دلقک سیرک، مقایسه نمیکنیم و نمیتوانیم بگویم: «کدام یکی بهتر است؟!»
در این میان، نقش هنرمند و جهت دادن به سلیقهی مخاطب، چه میشود؟
خب، برخی به وجود رسالتِ هنرمند در حیات، معتقد نیستند و نمیتوان هم، بهشان خرده گرفت. به هر حال، آن هم فلسفهایست.
در واقع آنها از زیر سنگینی بار وظیفهشان، شانه خالی میکنند...
دقیقن.
البته، نمیتوان منکر این موضوع شد که ما به لحاظ فرهنگی، از سطح نسبتن پایینی برخورداریم و همین موضوع وظیفهی هنرمند را سنگینتر میکند.
البته اگر معلوم باشد که چه کسی هنرمند است. یعنی ساز و کاری وجود داشته باشد که فرق بین بازیگر تیاتر با دلقک سیرک را مشخص کند!
اگر موافقی، دوباره موضوع بحث را عوض کنیم...! چرا از گروهات جدا شدی؟ گروهی که خودِ تو، موسساش بودی...
چون گروه نبود! بچهها، هر کدام یک طرف بودند و من، یکتنه آهنگ میساختم... شعر مینوشتم... خودم میخواندم و خودم هم، تنظیم میکردم...! در همین اثنا هم، چند اتفاق خیلی بد و شخصی از اعضای گروه دیدم و دیگر بُریدم! با عصبانیت محض، گروهام را که برای ساختاش، زندگیام را وقف کرده بودم، رها کردم و از دستشان فرار کردم! الان که به پشت سرم نگاه میکنم، میبینم که جداییام از گروه، تصمیم عاقلانهای بود.
میتوانستی از راه قانونی، فعالیت گروه را متوقف کنی.
بله! اسم گروه، لوگوی گروه، آهنگها و ترانهها، همه و همه، متعلق به من بود و قاعتن میتوانم، فعالیت گروه را متوقف کنم و به خاطر سرقت هنری و سو استفاده از آرم و لوگو و نام هنری، شکایت کنم. هنوز به دو نفر از اعضای گروه، احترام میگذارم و بهشان علاقه دارم و نمیخواهم آن دو را اذیت کنم.
فکر میکنی،اگر تنها کار کنی، بهتر دیده میشوی؟
باور کن، نیازی به دیده شدن ندارم . دغدغهی من، چیز دیگری بوده و هست...
دغدغهات چیست؟
دغدغهی من ایران است که مچبندش همیشه توی دستام است. مهم برایام، تلاش برای فرهنگ ایران است.
در آخر؛ سقف آرزوی کاوه آفاق کجاست؟
آرزوهایام سقف ندارد، اما کف آرزوهایام، فعالیت بینالمللی و استیجهای جهانیست. البته برای اعتلای نام کشورم... اگر برای آرزوهایام، سقفی تعیین کنم، بیشک بازی را خواهم باخت!