گفت و گو با بچه های «پلاک 60» و موسیوی خالی بند!
بچه های «پلاک 60» و موسیو انوشیروان خان!
س.ع.ی.د
خیابان ونک یکی دیگر از مکانهایی است که به شلوغ کاری هایِ نوازنده های دوره گرد عادت دارد. نوازنده های مختلفی که برای لحظاتی و یا شاید دقایقی، فضای خیابان را تغییر می دهند و حباب های مردمِ جدا از هم را یکی می کنند. پیادهرو پر شده از عابرهایی که موبایل به دست، بچه های گروه «پلاک 60» را محاصره کرده اند. گروهی که هفت نوازنده دارد و کلی طرفدار که موبایل ب هدست، دوره شان کرده اند و به کاور آهنگ های پاپ و نوستالژیکی که آن ها اجرا می کنند، گوش می دهند. چند متر بالاتر، اما پیرمردی نشسته و با گیتارش، ور می رود. پلاک 60 را با مردم تنها می گذارم و سراغ پیرمرد لاغری می روم که قرار است حرف های عجیبی بزند!
می گوید دو روز در هفته این جا ساز می زند و بقیه ساعت هایِ روزهایِ هفته اش را با تدریس در دانشگاه های مختلف تهران، پر می کند! زبان انگلیسی، روسی و فرانسه تدریس میکند! البته یک روز در هفته هم به دانشگاه پزشکی میرود؛ او دانشجوی رشته داروسازی هم هست. کنارش مینشینم و خوب تماشیاش میکنم. آرام میگوید: «مردم عاشق کارهای من هستند! همیشه به من میگویند: « انوشیروان خان، کارهای پاپ این جوانها را دوست نداریم و عاشق موسیقی شما هستیم!» من ترانه های روسی و فرانسوی می خوانم!» دستی روی سیم های گیتارش می کشد؛ گیتاری که از دوست اروپایی اش هدیه گرفته است. با اینکه صدای خستهاش در شلوغیِ موسیقی ِبچههایِ پلاک 60 به سختی شنیده میشود، اما شعری را یواش یواش زمزمه میکند به اسم «چشمان سیاه» که به گفته خودش به زبان روسی است. تمام موهای سرش سفید شده و پوست چروکاش نشان از سالهای زیادی دارد که موسیو پشت سر گذاشته، اما خودش معتقد است که اصلا شکسته و پیر نشده و فقط به خاطر ورزش است که لاغر شده است! البته پیش از این تصمیم گرفته که چاق بشود. میگوید: «سختیهای زیادی را برای یادگیری زبانهای مختلف و تحصیل در دانشگاههای کشورهای اروپایی و آمریکا، متحمل شدهام که شکستهام کرده است!» با قیافهای متعجب از همسایه بچههای پلاک 60 جدا میشوم و میروم سمت اعضای گروه که در حال جمع کردن وسایلشان هستند و جمعیت رهایشان کرده است. موقعیت خوبی که بتوانم کمی با آنها راجع به موسیقیشان و نگاهشان به پدیده موسیقی خیابانی، صحبت کنم.
در حین اجرا، بنری پشت سر اعضای گروه، نصب شده که پُر است از شعارهای اخلاقی مثل: آشغال نریزید، سیگار نکشید ، زمین پاک و... که به گفته خودشان، تلنگری به جامعه است.
سعید نوازنده گیتار الکتریک، یک سالی است که به جمع بچهها پیوسته و تا قبل از این، تجربه موسیقی خیابانی را نداشته است. میگوید که زمانی از اجرا در خیابان هراس داشته و از طرفی هم، بسیار خجالتی است و دوست ندارد هیچیک از آشناهایاش، او را در حال ساز زدن در خیابان ببیند.
علیرضا نوازنده ساکسیفون گروه، معتقد است که برای این کار زحمت زیادی کشیده است. به گفته او «پلاک 60» سه روز از هفته را در خیابان برای مردم برنامه اجرا میکند.
آریس جانس، درامر گروه است. میگوید: «پیش از این موسیقی خیابانی را تجربه نکرده بودم و فقط برای یک گروه از بچههای مسیحی، ساز میزدم. ساز زدن در خیابان برایم مشکلی نسیت و از آن ابایی ندارم.» به گفته آریس، پایهگذار گروه، نوازندهای به اسم بردیا بوده که از گروه جدا شده است! میروم آنطرف خیابان و یکی دیگر از بچهها که توی ماشین در حال استراحت است را گیر میآورم. هادی فراهانی (خواننده گروه) متاهل است و این نکته را پدر و مادر همسرش نمیدانند! البته او در کنار اینکار موسیقی را تدریس هم میکند.
همانطور که به ماشیناش تکیه داده، میگوید: «اگر از لحاظ مالی به عرش هم برسیم باز هم، هفتهای یک بار این کار را میکنیم و برای مردم ساز میزنیم. خیلی از کنسرتهایی که این روزها برگزار میشود، فاقد کیفیت کافی است و حتی در برخی مواقع صدای خواننده هم پلیبَک میشود! تمام تلاش ما بر این است که مردم، صدای اکوستیک و طبیعی بشنوند، آن هم بدون پرداخت هزینه!
او این خاطره جالب را هم، تعریف کرد: «زمانی که قطعهای خاص را اجرا میکردیم، خانم و آقایی که ظاهرا برای طلاق از یکدیگر به دادگاه خانواده میرفتند، بعد از شنیدن موزیک ما، اعلام کردند که با شنیدن این موزیک، یک فرصت دوباره به خودمان میدهیم!»
هادی در مورد انوشیروان خان میگوید: « ما اسمش را موسیو گذاشتهایم. چندین سال است که او را میشناسیم؛ موسیو آدمی است که در گذشته کشورهای خارجی را چرخیده و حتی اجرای فرانک سیناترا را از نزدیک دیده است ولی الان ادعای همخوانی با سیناترا در همان کنسرت را میکند! حتی زمانی در توی تیم ملی شنای آلمان هم حضور داشته است! موسیو، آدم شیکی است که همیشه پاپیون میزند. من تمام حرفهای موسیو را باور کردهام و دوستاش دارم.»
آخرین سوالی که از بچههای گروه پلاک 60 میپرسم، در مورد اسم گروه است. آیا به لحاظ اخلاقی، باید اسم گروهتان را عوض میکردید؟
علیرضا میگوید: «پلاک 60 مثل یک کشتی است و اگر کسی قصد سوراخ کردنش را داشته باشد، باید از کشتی پیاده شود!»
هادی گفتوگو را با این جمله تمام میکند: «پلاک 60 مثل یک قطار در حال حرکت است و هرکس پیاده شود و یا سوار شود، قطار به راه خودش ادامه میدهد.» ساعت از دوازده گذشته که از بچههای پلاک 60 جدا میشوم و راهم را میکشم به سمت خانه!