زر زرهایِ عاشقِ بزدلِ شکستخوردهیِ رادیکالپیشه (دوم)
چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۰ ب.ظ
قسمت دوم
تمومه؟ نمیدونم تمومه؟! تمومه!
حامد دانشجوی دانشگاه تهران است که داوطلبانه برای انجمنی خیریه کار میکند. سارا که قبلن اعتیاد داشته و حالا ترک کرده است هم در این انجمن فعال است. سمیرا یکی از دخترهای انجمن رگ خودش را زده و سارا و حامد توی اتوبان راهی به بیمارستان هستند. حامد راننده ون است و سمیرا روی پای سارا، عقب اوتومبیل ولو شده است. دوربین روبهرو روی این سه نفر فیکس شده است...
دِ همش ترک کردمترک کردم خانم مگه ترک نکردی که زندگی عادیتو بکنی؟ خب بیا بکن دیگه
دِ همش شما داری حرفشو میزنی بعد به من میگی من مانیفست میدم؟
ورداشتی یه حصار دور خودون کشیدین نه حاضری یه نگا به اونورتون بکنی نه یه نگاه به خودت بکنی .. هی همش حرف میزنی اصن خانوم به نظر من شما ترک نکردی شما هنوز تو ترکی... مگه میشه آدم انقد...انقد غافل بشه از خودش
سارا:
حرفتو بزن آقا حامد
حامد:
حرفمو دارم میزنم دارم میگم...
سارا:
داریم میرسیم حرف اصلیتو بزن
حامد:
حرف اصلیمو دارم میزنم دارم میگم خدمتتون...
سارا:
خوشت میاد از من؟
(حامد از این سوال سارا شکه میشود و لحن حرف زدنش آرام میشود)
حامد:
عذر میخوام متوجه نشدم چی فرمودین؟
سارا:
خوشت میاد از من؟
حامد:
چه سوالیه خانوم
سارا:
سوال عجیبی نیس که یه آرهس یا نه خوشت میاد از من؟ نترس جواب بده
حامد:
نه از چی بترسام؟ ترس نداره
سارا:
نمیدونم به اینکه به یه کسی تو شرایط سارا میشه همچین حرفی زد یا نه
حامد:
خانوم شما خوت میگین و خودتون هم جواب میدین
سارا:
راس میگی بگو... بگو
حامد:
میگم یه دقه صب کنین شما، بازجویی که نمیکنین... ممم... ببینین نمیدونم.. شاید.. داشتم فکر میکردم
سارا:
دوس داشتی که فک بخواد دیگه تکلیفش مشخصه
(حامد از توی آینه جلو رو به دختر بیهوش روی پای سارا نگاه میکند)
حامد:
من به شما گفتم که شمارو... بببخشین خانوم شما شنیدین که من به این خانون بگم من دوست دارم؟
سارا:
نگفتیم نداری
حامد:
نه
سارا: نگفتیم نداری
حامد: نه من حرفی نزدم
سارا: حرف خب تو حرف نمیزنی مگه حرف میزنی تو تا اینجا هم من بحث کشوندم گفتین
حامد: ببنید یه وقتایی میشه آدم تو زندگیش که یه جوابایی لازم داره که تکلیفش با خودش یه خورده روشن بشه
نمیدونم حالا شما تا حالا شدین این چیزی که من میگم؟
سارا: من تکلیفم با خودم روشن شده
حامد: خب حالا شما فک کنید که من به یه جوابایی نیاز دارم که تکلیفم روشن بشه
سارا: جواب میخوای باید سوال بپرسی
حامد: میپرسم
سارا: بپرس
حامد: خب شما چی؟
سارا: من چی؟
حامد: خب شما میگی سوال کن منم...
سارا: خب سوال کن شما چی که سوال نیس
حامد: خب دارم میپرسم دیگه دارم میگم شما چی شما تا حالا شده که به من فک کنین؟
سارا: نه
حامد:نه ینی تا حالا پیش نیومده به من فک کنین
سارا: نه
حامد: ینی از من خوشتون نمیاد شما؟
سارا: نه... تمومه؟
حامد: نمیدونم تمومه؟
سارا: تمومه
(سکوت سنگینی حکمفرما میشود تا اینکه حامد جو را میشکند)
حامد: خانوم آخه ببینین اینجوری نمیشه که من...
سارا: اِ ببنین آقا حامد من بحث رسوندم تا اینجا که شما جواب بدین من اینو بگم که تکلیفتون با خودتون و زندگیتون روشن بشه
حامد: اون که دست شما درد نکنه که تکلیف منو و زندگیمو و همهچی رو یه جا روشن کردین خیلیم ممنون مرسی ولی بلاخره من یه سوالایی دارم...
سارا: نه من دیگه نمیخوام حرف بزنم
حامد: نه خانوم نمیشه اِِِ
سارا: نمیخوام
حامد: لطف کنید بخوایین برای اینکه الان من یه سوالی برام پیش اومده... الان شما بمن گفتین نه این نه مشکل منم یا مشکل خودتونین
سارا: چه فرقی میکنه؟
حامد: فرق میکنه خانوم
سارا: نه چه فرقی میکنه؟
حامد: خانوم لطف کنین سوال منو جواب بدین اگه مشکل منم اونوقت دیگه اصن من دیگه حرفی دارم تموم
(سارا چند لحظه سکوت میکند و فکر میکند)
سارا: فک کن مشکل منم
حامد: اگه مشکل شمایین که حله
سارا: چی حله؟
حامد: حله دیگه
سارا: نه چی حله؟
حامد: خانوم شما فک میکنین من تو این مدت کم با خودم فک کردم؟ کم با خودم کلنجار رفتم؟ که اصن ببینم اصن شدنی هست؟ من میتونم؟ اصن بین منو شما میشه؟ خب بلاخره من میدونم
سارا: چیو میدونی؟
(حامد از توی آینه به سارا نگاه میکند و با لحنی آرام ادامه میدهد)
حامد: سارا خانوم من بیشتر از این باید چیزی بدونم که شما میتونین زخمای سیمرای اچآیوی مثبت رو بدون دستکش پانسمان کنین؟
( هر دو سکوت کردهاند تا اینکه حامد با لحنی متفاوت و با مکثی طولانی ادامه میدهد.)
سارا خانوم... حله؟
(همزمان موسیقی حزنآلودی پخش میشود و صدای پیانو همهچیز را با خود میبرد...)
(سکانس آخر فیلم قصهها)
تمام.
۹۵/۰۳/۲۶