شولان - آتشی که اصلی بهپا کرد
اصلی؛ نمیدانم اسمش در شناسنامه چه بود اما همه دختر عامو خانی را به این نام صدا میزدند: اصلی.
بچه سوم خانواده که برخلاف شش برادر و خواهرش، به بایدهای ده و سنتهای سفت و سختش دهنکجی میکرد. برای مثال بگذارید از اینجا شروع کنم که اصلی، تنها دختری بود که به خانه نامزدش، آلله رفت و آمد داشت. هیچکدام از دخترهای ده جرات رفتن به خانه نامزدشان را نداشتند و تا قبل از عروسی چنین حرکتی جسارتی بزرگ به غیرت و ریشههای خانوادهی دختر به حساب میآمد. آلله، نامزد اصلی، پسری سی و هفتهشت ساله بود که موهای سیاه و سبیل بزرگ سیاهش نهتنها کمکی به معصومیت از دست رفته چهرهاش نمیکرد که چشمان شرورش را ترسناکتر هم میکرد. یک روز قبل از ظهر وقتی عاموخانی از سر زمین برگشت خانه تا ناهار بخورد و دوباره راهی چغندرکاریاش برگردد _ناهار عاموخانی را همیشه علی، پسر کوچکش برای او میبرد اما امروز عاموخانی همراه با علی برگشتند خانه تا ناهار بخورند _ با دعوای دستهجمعی حمید، رضا، نسرین، عشرت و اصلی که یکتنه جلویشان ایستاده بود، مواجه شد. پیرمرد ابتدا به قصد طرفداری از دختر تکافتادهاش، وارد معرکه شد و جلوی سیلی حمید که میرفت صورت اصلی را کبود کند ایستاد اما وقتی اصلی سرش را بالا آورد، عاموخانی تازه متوجه اصل موضوع شد. گناه اصلی سورمه کشیدن بود! او چشمهایش را سرمه کشیده بود تا راهی خانه آلله شود. تا آن زمان تنها تازهعروسها اجازه چنین کاری را داشتند و اصلی بیتوجه به همهچیز به خودش رسیده بود تا راهی خانه یار شود. عاموخانی با مشاهده چشمهای سیاه اصلی، کنترل اعصابش را از دست داد و خطاب به پسرانش گفت: «بزنین تیه سیانه»
اصلی خودش را از زیر فحش و کتک برادر و خواهرانش بیرون کشید و راهی خانه آلله شد اما آلله نمیدانست این آخرین بار است که او را میبیند. هیچکس نمیداند آن روز چه بینشان گذشت و اصلی و آلله در اتاق گلی خانهی عامو سرمست که سالها تنها پناهگاه آلله بود؛ چه گفتند و چه کردند.
اصلی غروب به خانه برگشت. خانواده عصبانی و غیرتیشدهاش میدانستند هر چه کردهاند نتوانستهاند اصلی سرکش را با چارچوبهایی که گلوی آدمها را مثل بختک فشار میداد، بگیرند پس تا میتوانستند تحقیرش کردند. اعتیاد آلله و بیعرضهگیاش را پتک کردند و زدندش توی سر اصلی. الحق که نقطهضعف دختر تیهسیاه را خوب پیدا کرده بودند. اصلی شنید و حرف نزد، شنید و حرف نزد و...
این آخرین دعوای خانواده عاموخانی با اصلی بود چون دختر تیهسیاه خوب نشست و همه فحشها را شنید و آخر سر رفت توی انباری و دبهی نفت را برداشت و روی خودش خالی کرد و با فندک صورتی پدرش که عکس زن لختی روی آن بود، خودش را به آتش کشید. آتشی که تمام ده را برای ماهها سوزاند. آتشی که هر چه میخواستند از آن فرار کنند، بدتر میسوزاند و جهنمی به راه انداخت که نکبتش هنوز دست از سر ده برنداشته است.
آلله ماهها دیده نشد و مانند موش کور شبها آفتابی میشد و مست و نعشه میرفت تا قبر اصلی که زیر دست شازدهاسدالله گور شده بود. صبحها کورش، پسر حسینِ دیدار که گله را برای چرا میبرد تا کوههای بالای چشمه، آلله را میدیدید که بیهوش سر قبر اصلی افتاده و بطری الکل طبی هم کنارش و بوی گُه الکل تمام فضای امامزاده و گورستان را پر کرده بود...