زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

توضیحی ندارم براتون استاد

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان


سعید طاهرى

مگر ارزش آدم‌ها با جایگاه اجتماعی‌شان تعریف می‌شود؟ آیا طبقه، عیار واقعی آدم‌ها را نشان می‌دهد؟ اگر منزلت اجتماعیِ حاصل از تعاریف و ارزش‌هایِ ضد ارزش دنیای امروز بتواند به آدم‌ها، شان و انسانیت ببخشد، پس خرده‌بورژواهای طبقه متوسط، آدم‌خوب‌های اجتماع هستند و پابرهنگان حلبی‌آبادهای حاشیه متروپولیس تهران، به‌دردنخورترین آدم‌ها.

چطور می‌توان آدم‌هایی که جامعه پس‌شان زده را دستمایه داستان فیلم‌تان کنید، بدون این‌که ذره‌ای از آن‌ها و خلق و خوی‌شان بدانید و تصویری کلیشه‌ای و در عین حال دروغین از آن‌ها ارئه دهید؟ چنین اعتماد به نفسی برای پایمال کردن شان آدم‌ها و له کردن‌شان _ آن‌‌هم فقط به این جرم که فقط پولدار نیستند _ از کجا می‌‌‌آید؟ قطعا پاسخ در شناخت و زیست با آدم‌های فرودست جامعه نیست و اتفاقا تحت تاثیر نگاه پوپولیستیِ جامعه پول‌زده‌ی امروز سر از عالم سینما در 

می‌آورد.

تمام فیلم روایتِ نگاه انتزاعی و جو زده فیلمساز از سوژه‌ای است که ور رفتن با آن چنان ذوق‌زده‌اش کرده که حتی به خود زحمت نزدیک شدن به این آدم‌ها را هم نداده و در کمال تاسف چنان بی‌رحمانه تصویرشان کرده که فیلم به دو قطب منفی شامل آدم‌های ندار و قطب مثبت متشکل از طبقه متوسطی‌ها قسمت شده است. آدم‌های بی‌پولی که حاضرند بچه‌شان را معامله کنند و برای دو میلیون زن و بچه‌شان را ول کنند و متواری شوند و خودشان را هم حتی بفروشند. طرف دیگر اما آدم‌‌خوب‌هایی هستند که دل می‌سوزانند و پول خیرات می‌کنند و تمام دغدغه‌شان انسانیت و آینده جامعه است. از این مضحک‌تر هم می‌شود؟

در تکه‌ای از «برادران کارامازوف»، دیمیتری پسر بزرگ خانواده کارامازوف،‌ مردی فقیر را جلوی چشم همه کتک می‌زند. در آن لحظه پسر کوچک مرد که بی‌خبر از ماجرا از مدرسه باز می‌گشته، سر می‌رسد و می‌بیند چطور پدرش تحقیر می‌شود. چند روز بعد آلکسی، پسر کوچک‌تر کارامازوف برای طلب بخشش به خانه مرد می‌رود و متوجه می‌شود، در آن دخمه زنی بیمار، دختری معلول و دو بچه دیگر کنار مرد زندگی می‌کنند. آلکسی، منجی دنیای داستایوفسکی تلاش می‌کند تا پولی را به مرد بدهد؛ پولی که به گفته مرد تمام مشکلاتش را حل می‌کند و زندگی هر یک از اعضای خانواده را از باتلاقی که دَرَش گرفتار هستند، نجات می‌دهد. مرد پول را می‌گیرد و می‌گوید: «آلکسی فئودرویچ داستایوفسکی، دوست داری شعبده‌ای را ببینی؟» و اسکناس‌ها را مچاله می‌کند و بعد هم زیر پا له می‌کند و با لب‌هایی خندان می‌گوید که نمی‌توانم شرافتم را بفروشم و اگر روزی پسرم از من سوال پرسید، بگویم در ازای له شدن غرورم و مریض شدن تو پول گرفته‌ام.

در واقع داستایوفسکی در آن صحنه تکان‌دهنده موضع‌اش را اعلام می‌کند: گاهی هیچ‌چیز نمی‌تواند آدم‌ها را از کثافت دنیا نجات دهد؛ نه پول، نه ایمان و نه دلسوزی و کمک به یکدیگر... انگار آدم‌ها در آن وضعیت جاودانه شده‌اند و درد و غم‌شان همیشگی است و با این وجود آن‌ها این موضوع را پذیرفته‌اند و حاضر نیستند شرافت‌شان را بفروشند و این اتفاقا آدم‌های متوسط هستند که برای فرار از عذاب وجدان‌شان تلاس می‌کنند برای آن‌‌ها دل بسوزانند.

به «دارکوب» که برگردیم، متاسفانه با آدم‌هایی طرفیم که بازیچه کارگردانی شده‌اند که ذره‌ای به انسانیت و شان آدم‌ها توجه‌ای ندارد و فقط می‌خواهد قصه کلیشه‌ی مادر معتادی را روایت کند که برای جور کردن پول مواد دست به هر کاری می‌زند اما در آخر با خواهش نامادری از بچه‌اش می‌گذرد.

قصه به ابتدایی‌ترین شکل ممکن به پایان می‌رسد و تمام درگیری‌های شکل‌گرفته تنها با یک مکالمه یک‌دقیقه‌ای حل می‌شود. پس چرا چنین تصمیمی زودتر به ذهن‌ آدم‌های «دارکوب» نرسیده بود، کسی نمی‌داند. آن‌ها برای دور ماندن زن معتاد از بچه‌اش، حاضر شده بودند از شهر فرار کنند اما یک‌بار از او خواهش نکرده بودند که از خیر بپه بگذرد! فیلم تازه بهروز شعیبی نه‌تنها خاطره خوب «سیانور» را از دهن‌تان محو می‌کند که شما را تاسف و نگرانی از نگاه به‌اشتباه رایج‌شده‌ی طبقه متوسطِ نوظهور و سانتی‌مانتال از سالن سینما راهی می کند...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۲۱
sEEd ZombePoor

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی