زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

توضیحی ندارم براتون استاد

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

به زیر خویش کُس‌کوبم نماید

چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۰۷ ب.ظ

بازی از دقیقه پانزده گذشته که وارد سالن می‌شود و از میان میزهای پر از آدم و قلیان‌های بلند و رنگی و چشم‌های دو به دو براق که شیشه‌ی جلوی کلاهِ فضانوردان روی‌شان را پوشانده و شکست‌ناپذیر به نظر می‌رسند، می‌گذرد و می‌رسد ته سالن که پسر با همان دو چشم آشنا توی چشم‌های مشابه‌اش زل می‌زند و می‌گوید: «داداش یووه خیلی وقت پیش حذف شده؛ کجا اومدی؟» سرسری نگاهی می‌اندازند و زل می‌زند به خنده‌ی پسر ریشو و نیِ قلیان‌ به‌دست که مثل مار دور مچ‌ش پیچ خورده و می‌گوید: «فعلن دور، دور شماهاس» و آن‌قدر به دهان و لب و دندان‌ و عینک مستطیلی و چشم‌های شیشه‌ای پشت‌شان زل می‌زند که خنده پسر می‌ماسد.
به نظر من که گوشه‌ای نشسته‌‎م و هیچکی را به هیچ‌چی حساب نمی‌کنم و هیچ‌کی هم مرا برعکس؛ کار احمقانه‌ای به نظر می‌رسید که با لباس فیک تیم رقیب و آن‌هم بعد از باخت میان مشتی رئالی بنشینی و فینالی را مشاهده کنی که قرار است باز هم به نفع باشگاه سلطنتی مادریدی تمام شود؛ پایانی تکراری، بی‌لذت، لوث، بی‌هیجان، خالی از روح فوتبالی که تمام ابعاد زندگی در محورهای ایکس و ایگرگ و زد دَرَش دمیده شده و در آخر: بالا به پایین، قلدر و کم‌زور مثل راموسِ کله‌خر و صلاح و کتفِ نازک‌ش زیر بدن آن گاوِ نرِ همیشه.
خنده‌ی پسر ریشو که روی صورت‌اش ماسید، راه‌ش را کشید و آمد سمت میزی که پشت ستون بود و پرده پروژکتورِ زیر نور سبز چمن کیِف و بازیکن‌های سفید و قرمز را به نیم تقسیم کرده‌ بود؛ ستونی بود کلفت‌تر و زمخت‌تر از تمام خط‌کشی‌های زمین‌های چمن تمام ادوار جام قهرمانان... لبه‌ی میز را گرفته بود و طوری قوز کرده بود انگار قرار است زیر میز بزاید؛ آن‌طرف میز کوچک را دوست چاق‌ش گرفته بود که دست‌کمی از هم نداشتند و هر از گاهی به هم می‌خندیدند که به نظر به خودشان و برای دفاع از حماقت آنی‌شان بود؛ شاید هم نبود و از آن خنده‌های بی‌دلیل بود که گاهی جای کلمه را می‌گیرد و اتفاقن نباید زبان خاصی بدانی که بفهمی‌شان و آن حجم از کس‌شعرهایی که قرار نیست زده شود اما لای خنده‌ از روی پُرزهای دود و خلط گرفته گلو و زبان فرار می‌کند و یواشکی می‌زند بیرون را بگیری و دَرَش شریک شوی...
واقعیت این بود که گورخر و رفیق‌ش حواس‌م را پرت کرده بودند و با رفتارهای نا‌به‌جای‌شان چشم‌های شیشه‌ای و براق‌م را از فوتبال گرفته بودند تا این‌که آدم‌ها که لوله‌های پرتعداد قلیان‌هاشان از کنار تن‌ها، عرض شانه‌شان را گذرانده و در دهان دوست‌هاشان فرو رفته و هر کدام‌شان را ضحاکی کرده بود مار به دوش، وای وای سر دادند. این همان موقعی بود که راموس قوی‌هیکل، دست صلاحِ روزه‌دار را گرفت و پیچاند و طوری به زمین کوبیدش که آدم یاد ایرج‌میرزا و تکه‌ای از همان شعر معروف‌ش می‌افتد که می‌گوید: «‌به زیر خویش، کُس‌کوبم نماید!»
صلاح با روحیه وارد زمین شد و با تکان دادن سر و لب خشک از روزه‌اش به هم‌بازی‌های‌اش هم روحیه داد و هم‌راه و هم‌پای هورا و تشویق لک‌لک‌های لیورپولی روی سکو وارد زمین شد و چند لحظه بعد همان را نشست و زار و زار به حال خودش، کتف‌اش، خیال خام درآوردن عنوان بهترین بازیکن سال از چنگ انحصارطلبانه‌ی رونالدو و مسی، جام جهانی روسیه، قهرمانی لیگ قهرمانان و یاران رنگ و رو باخته و کلوپِ مغمون، گریه آغاز کرد... 
با این‌که از رئال مادرید و تک‌تک بازیکنانش متنفر بودم اما زیر لب طوری که خودم، خودم را نکوبانم (کُس‌کوب نکنم) و سرزنش نکنم، راموس را ستایش می‌کردم. نه به خاطر گند زدن به بازی آن‌هم پا‌به‌پای کاریوسِ احمق و رفتار خشن‌ش روی صلاح؛ آن‌همه تجربه را در وجود سخت و محکم کاپیتان رئالی‌ها که نیمه‌ی شر وجودش، نصفه‌ی خیر را هم گرفته بود و چهره شروری از او ساخته بود را ستایش می‌کردم که ناگهان قیافه سال‌های قبل‌اش جلوی چشم‌م سبز شد: جوانی با موهای صاف و فرق وسط با بندی سفید دور آن خرمن طلاییِ بدترکیب که تقلید کورکورانه‌ای از مردهای خوش‌قیافه ایتالیایی بود و نمی‌گویم هر بازی اما یکی در میان سوتی‌هایی می‌داد که پیکه‌، دیگر مدافع اسپانیایی که برای خودش سوراخی در دیوار دفاعی بارسا به حساب می‌آمد، مسخره‌اش می‌کرد. حالا این دو، زوج با تجربه قلب دفاعی اسپانیا در جام جهانی روسیه خواهند بود و بعید می‌دانم کار سختی مقابل کریم، مهدی و سردار و پژمانِ پیش‌کشیده داشته باشند.
نیمه‌ی اول از نیمه گذشته بود و رئال، لیورپولی‌های وحشت‌زده‌ی بی‌صلاح را در زمین خودشان گیر انداخته بود و با فشار کروس، مودریچ، ایسکو و کاسمیرو و حرکت آرام و با طمانینه‌شان هر لحظه کار را سخت‌تر و تراکم را در نیمه زمین لیورپول و سپس یک‌سوم دفاعی‌شان بیش‌تر می‌کرد و تا پایان نیمه اول هم اتفاق‌هایی چون گل آفساید کریم بنزما و بازیگوشی راموس و ضربه‌ به‌جای‌اش به صورت کاریوس که از چشم داور دور ماند و... افتاد و دو تیم سر از رختکن درآوردند.

مطمین بودم که کلوپ لشگرِ احساساتیِ بی‌صلاح‌اش را از این منگی و فشار بی‌سابقه از تجربه اولین فینالِ جام قهرمانان که مثل باتلاق هر لحظه به فرو رَوی کامل نزدیک‌ترشان می‌کرد، بیرون می‌کشد و تکه‌ای از شور و احساس‌اش را میان کلمات، طوری که هیچ‌کدام‌شان متوجه‌اش نشوند و با خود فکر کنند این‌ها کلماتی هستند مثل هر کلمه‌ای و با معنی مشخص، اما نفهمند که پشت سایه‌ی تیره‌ی کلمات، حس‌هایی قایم شده بودند که نمی‌دیدندش ولی تاثیرش را تجربه کرده بودند، چون مقابل سیتی و رم هم طعم خوش نعشگی‌اش را چشیده بودند اما این‌بار انگار آگاهانه دنبال همان نعشگی سرخوش میان کلمات کلوپ می‌گشتند، ولی نمی‌دانم دوز آن‌شبِ رختکنِ ورزشگاهِ کیِف کم بود و یا تک‌تک سلول‌های بدن تشنه‌‌شان خمار بود و یا هر زهر مار دیگر و یا هیچ‌کدام چون قرار بود در کم‌تر از یک ساعت دیگر لیورپول با آن گل‌های عتیقه عصر حجری سوراخ‌سوراخ شود و برود پی کارش...
راستش همه‌مان می‌دانیم که لیورپول سوراخ‌سوراخ شد و رفت پی‌کارش اما پس از آن گورخر و رفیق چاق‌اش، پسر ریشو با چشم‌های کم‌برق‌تر و عینک مربعی، رئالی‌های خوش‌حال از سومین قهرمانی متوالی و هم من؛ رفتیم پی کارمان...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی