زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

توضیحی ندارم براتون استاد

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

همیشه

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۲۰ ب.ظ

چرا همیشه دلمان می‌خواهد کاری را بکنیم که وقتی دلمان می‌خواهد کار دیگری را انجام بدهیم، به ذهن‌مان می‌رسد؟

فانتزی بودن در یک جای دیگر آنهم وقتی که همه‌جا عینِ هم است هم یک کرم همینجوری است که توی رویا ریشه دوانده. لذت بردن از به زبان آوردن این حس و حال درونی هم خودش لذتی همین‌جنسی و کرمش توی خودمان است. وگرنه انجام آن کار خودش به اندازه خودش گویا هست و تعریف کردن ندارد.

این دست از سر خودت برنداشتن و خراش دادن مغز قرار است چه کمکی بهمان بکند؟ یادآوری گذشته وصلمان می‌کند به زمین، پاهامان زیرشان خالی نمی‌شود و پشت‌مان پر است. ولی پشت پر مثل وزنه‌های دور پای زندانی‌ها زمین‌گیرمان می‌کند. ول شدن توی هوا مثل بادکنک‌های سفید که رفتند گم شدند توی آسمان بعد از ظهر هم یک فانتزی است برای مواجهه با آدم‌های دوروورت که زور بزنی مثل خودت فانتزی‌شان کنی و زندگی و تمام سختی‌های‌شان را قبول نکنی یا به بازی بگیری یا شاید هم از زیر مسئولیت فرار کنی، نه؟ نه، نبودن آدم‌های اطرافت و فکر کردن و خودزنی از ندیدنشان خودش به اندازه کافی هست. واقعی نیست، ریشه اساطیری و قصه‌گونه دارد، ولی قهرمان سرگشته در قصه ساختگی خودش و دنیای اطرافش، غصه‌های فانتزی خودش را هم دارد و اصلا دنیای ذهنی، غمگین و یکنواخت و خسته‌کننده است.

فراموش کردن همه‌ چیزهایی که داشته‌اید و آدم‌های اطراف‌تان خودش یک فانتزی دیگر است. کشتن حافظه شخصی برای غرق شدن در حافظه تاریخی و جمعی است؟ ولی تا عقبه خودت را نشناسی و پیدایش نکنی چطور سر کنی توی آخور تاریخ جمعی‌ و از علف‌های خوشمزه‌اش بچری؟ قفل شدن ذهن در ناکجاآباد و نبودن در زمان حال هم ریشه در همین واقعیت دارد. واقعیتی فانتزی که توی آن، زود ذوق‌زده می‌شویم و ذوق‌مان خیلی زود پژمرده می‌شود.

تبدیل شدن به یک معضل برای اطرافیانت هم خودش نشانه بعدی است. نمی‌توانی معمولی با آدم‌ها رفتار کنی پس یا زیادی مهربان می‌شوی، یا زیادی ناراحت می‌شوی و می‌روی پشت ژست ناراحتی و بعدش متواری می‌شوی تا بار بعدی که دوباره یا زیادی مهربان شوی، یا زیادی ناراحت شوی و بازهم متواری بشوی. طوری که هیچکس نتواند یک نفس راحت نکشد و مدام در عجب باشد از کارهای‌تان؟ چرا باید دیگران کار به کارتان داشته باشند و پی‌گیرت شوند وقتی کاری به کارشان نداری؟ چون آن‌ها آدم هستند و برایشان مهم است. برای همه مهم است منتها عده‌ای توی دنیای فانتزی و عده‌ای توی دنیای واقعی باهاش مواجه می‌شوند.

ذوق و شوق شروع کردن یا ادامه دادن چیزی که سال‌هاست شروع شده کجا رفته؟ مگر توی تمام شدن و رفتن چقدر جذابیت هست که زندگی آن را نداشته باشد؟ اصرارمان از جدی گرفتن زندگی و ترسیدن از آن و فرار کردن توی فانتزی چی است؟ زندگی‌ای که اصلا جدی‌ات نمی‌گیرد که مدام سر به سرت می‌گذارد و با ورق‌هایش دستت می‌اندازد. باید زد توی شکم دنیا و رفت جلو تا وقتی که خسته بشوی و بنشینی و نگاه کنی به خودِ قبل از نشستن و بازنشسته شدنت. وقتی از اول نقش بازنشسته‌ها را بگیری که دنیا جدی‌ات نمی‌گیرد. ولی دنیا هیچ‌کس را جدی نمی‌گیرد و با مرگ آدم‌جدی‌ها به همه‌مان پوزخند می‌زند. زمان بی‌رحم‌تر از این است که برای آدم‌ها دل بسوزاند و روی‌شان استپ بزند. پودرشان می‌کند و منتظر رقیب بعدی می‌شود. نهایتا عده‌ای رقبای چغرتری برایش هستند و مبارزه با آنها و له کردنشان برای زمان لذت دیگری دارد. شاید فقط در این جور مواقع است که زمان به زمان یعنی به خودش فکر نمی‌کند و بازی تکراری و تمام‌نشدنی‌ای که راه انداخته را برای دقایقی فراموش می‌کند و سرگرم لاس زدن با آدم‌ها می‌شود.

چرا از همه‌چیز بحران می‌سازیم و ذهنمان مدام دنبال ماجرای جدید می‌گردد تا درگیرش شود و روزگارمان را سیاه کند؟ یعنی نمی‌شود آن تنهایی ابدی که انتخابش کرده‌ای را نگه داری برای خودت و فضای شخصی‌ات را با تلاش دم‌دستی برای عادی رفتار کردن یا ادای نزدیک شدن به دیگران قاطی نکنی؟ ادای زرنگ بودن، اجتماعی بودن، رفت و آمد و معاشرت و پول درآوردن و فرو رفتن در نقشی با همه صفت‌های خوبِِ امروز کار سختی است. بعضی‌ها دارند. قلاب انداختن به پهلوی تکه‌های مغز و جوش دادن آن‌ها که مثل قاره‌‌های خاکیِ روی اطلس وسط جهانِ آبیِ دایره‌‌ای پخش و پلا شده است و کشیدن قاره‌های لت و پار سخت است و مدام وسط آن‌‌ها شنا می‌کنی. مثل آنجایی از زمین جزیره هنگام که چسبیده به ساحل و آب اقیانوس آنقدر بهش ضربه زده که زمین لاجرم وا داده و تکه‌هایی از خودش را به اقیانوس داده تا آب شور و ماهی‌ها و خرچنگ‌های ریز قرمز در ساحل، لای سنگ‌ها بچرخد. طوری که مطمین باشید این ترک‌ها دیکر جوش نمی‌خورند و اصلا اینجوری قشنگ‌ترند. شاید چون زحمت بیشتری برای زیبا شدن‌شان کشیده شده و زمان انرژی زیادی خرج‌شان کرده است، اصلا شاید ساحل درد بیشتری کشیده‌ تا این طبیعت زیبا را بزاید. توجیه درستی برای رساندن بحث به مغز متلاشی از خاطرات تکه‌وپاره نیست و دست کسی که این ادعا را بکند رو است و کلک‌ش کهنه.

استبداد یا همان ظلم تاریخی که ریشه شرق و آدم‌هایش را خورده است چقدر در این حال و هوای فانتزیِ نوستالژیکِ بریده از زمین  نقش دارد؟ آدم بی‌وطن از استبداد است که وطنش را ول کرده و آواره شده است. یا عشقش را دزدیده‌اند یا پسر یا برادرش را کشته‌اند، او انتقام گرفته و ترک دیار کرده یا انتقام نگرفته، از خجالتش کنده و رفته، یا زلزله، لشگر عرب، مغول، اففان، ترک، مسیحی بهش زده است.

چقدر سن در این حال و هوای گند که مثل آبِ فاضلاب از باران بهت چسبیده است، نقش دارد تاثیر دارد؟ خیال می‌کنی تا به یک سن خاصی برسی، قبلش همه‌چیز الکی است و بعدش همه‌چیز جدی.

زمان همان سکوت است. یعنی سکوتِ بین اتفاق‌ها که افسار می‌زند سر تصمیم‌های‌تان. پرت‌تان می‌کند و همان موقع است که مغز فیریز می‌شود روی هیچی. یک فضای هیچی مطلق که حتی زمان هم توی‌ش بی‌معنی است؛ زمانی که خودش دلیل این وضع گند است. شاید این وضعیت از گم کردن خط زمان باشد؟ اتفاقا وقتی که زمان را از دست می‌دهی یا در یکی یا چن‌تا از ایستگاه‌های قشنگ یا تلخ‌ش می‌زنی کنار و پیاده می‌شوی، پرت می‌شوی توی یک‌جایی که هیچ‌جا نیست، شکل ندارد، اصلا وجود ندارد. نزدیک‌ترین چیز شبیه‌ش یخ‌های روی هیمالیا یا توی قطب است؛ که انگار هیچی نمی‌تواند توی‌شان باشد. بی‌زمانی مطلق یک‌ همچین وضعیتی دارد که باز هم متعلق به زمان است. هر کجای بازی که وایستاده باشید، چه داخل و چه بیرون از زمان، در نسبت با زمان هستید...    

پاییز نود و هشت - شیراز

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۱۰
sEEd ZombePoor

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی