زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

توضیحی ندارم براتون استاد

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

زالوی عقربه‌دار

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۱۶ ب.ظ

همه‌چیز وابسته به زمان است حتا زمانی که بیخیال از زمانِ حال، پرت می‌شوی توی عالم خیال _ جایی که مرز و پاسپورت و قوانین نمی‌شناسد _ و در ایستگاه‌های سیاه یا رنگی‌اش کنار می‌زنی هم در نسبت با زمان و قطار بی‌توقف‌اش هستی...

او یعنی زمان با هر موجود جان‌دار و جان‌نداری لاس می‌زند و باب میل‌اش بهشان فرم می‌دهد، آن‌وقت ما خودمان را پاره می‌کنیم تا برای همین فرم که محصول زمان است محتوا تولید کنیم و واقعه را به نفع خودمان تعریف کنیم یا برای‌اش اسمی در بیاوریم. زمان مثل جهانگردی‌ست که از دیوارهای تخت‌جمشید تا کفَلِ تاریخیِ آقای ایاز را دیوارنویسی کرده و یادگاری‌هایی نوشته طبق میل‌ش. فرقی هم نمی‌کند فردوسی باشی یا شخصیتِ «بوف کور»... قرار است پرتاب شوی به ته انبار بزرگ بایگانی و فراموش شوی یا فوق‌اش اسمی باشی لای کاغذ‌پاره‌ها؛ حالا هرچقدر چغرتر باشی بازی سرگرم‌کننده‌تری برای زمان هستی و شاید برای لحظاتی حواس زمان را از خودش پرت کنی و او را که از این بازی بی‌پایان خسته شده کمی سرگرم کنی...

همه‌چیز برای کم‌رنگ‌ کردن زمان است: از اعتقادات مذهبی و وعده به دنیای بی‌پایان الهی که هر لحظه‌اش سال‌ها می‌گذرد و پر از زیبایی‌های بهشتی و شکنجه‌‌های جهنمی‌ست گرفته تا همین محصولات آرایشی دم‌دستی که زور می‌زنند تیک‌تاک ترسناک زمان را برای لحظاتی از خاطرت دور کنند؛ اما فایده‌ای ندارد، زمان مثل روحِ سیاه‌پوشِ فیلم سینمایی یک کارگردانِ خفن با شطرنج‌اش ایستاده و مثل ناظمِ مدرسه با خط‌‌کش یکی‌یکی می‌پایدمان...

ازدواج، تشکیل خانواده، بچه، بزرگ کردن‌شان، نوه، ثمره‌ی شجره‌ی خانوادگی و دیدن آینده در همین چرخه‌ی تکراری و دل‌خوش کردن به این‌ها هم کار زمان است؛ یعنی آدم‌ها از ترس از زمان گول می‌خورند و برای او خوراک تولید می‌کنند. شاید بهتر است تمام مردم جهان خودشان، زمین، ماه و منظومه شمسی را بترکانند _ این‌طوری حداقل بمب‌های اتمی به یک درد واقعی می‌خورند _ ‌تا زمان از تنهایی دق کنند و بمیرد چون دیگر سرگرمی‌ای ندارد و برای هیچ‌کس و هیچ‌چیز هم اهمیتی ندارد...  

به نظرتان زمان الان راجع به من چه فکری می‌کند؟ یعنی نشسته کنارم و می‌گوید: «جوون فعلن غراتو بزن چن‌سال دیگه که پیر شدی میام سراغ‌ت ببینم حرف حسابت چیه؟» یا می‌گوید: «پاشو برو زن بگیر بچه‌جون و یکم خوش بگذرون شبیه آدمای افسرده حرف نزن که هیچ خوش‌م نمی‌‌آد...» مهم نیست چون زمان تنها موجود حقیقی ساکن این جهان است و آخرین کسی‌ست که اینجا را ترک می‌کند...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۵/۱۲
sEEd ZombePoor

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی