زمان، مکان هم هست
زمان، مکان هم هست، راستش نمیدانم چطوری ولی هست، یعنی زمان توی یکجایی از دنیا زودتر جلو رفته و یکجایی زمان متوقف شده با این که آدمها و زمینش پیر و فرتوت شدهاند و حتی مردهاند. این ساعتِ قراردادی که همهجا ترکیبی از 12 عدد است و مجموعهی شصت دور حرکت شصتتایی که میشود یک ساعت، یک دروغ بزرگ است و زندانیست برای خودش که ما را گرفتار کرده، و زمان حقیقی توی روح جهان، جاری و کاملا هم نسبی است. زمان بیشتر از اینکه تقویم باشد، گذشتن از پیچهای تاریخی و حرکتهای جمعی است، رد کردن کوچههای قدیمی تاریخ که پر است از دستانداز و چالهچوله... باید ازشان عبور کرد و رفت جلو و اینطور است که زمانِ واقعی یک مردمی پیش میرود نه مثل زمانِ اینجا که مدام روبه عقب در حرکت است و دلتنگی برای روزهای گذشته و سالهای گذشته و شاههای گذشته و افتخارات و فتوحاتِ درگذشته که خدایشان بیامرزد ولی بهدردمان نمیخورند و شدهاند باتلاقی در جلدِ سراب و نمیگذارند جلو برویم.
زمان، مکان هم هست چون وقتی به حکومت فحش میدهی میگویند آمریکایی شدی، به خواهرت گیر نمیدهی میگویند این خارجیبازیها چیه؟ گیاهخواری میکنی و لاغر میشوی میگویند ادای جوکیهای هندی رو درمیاری؟ به رانندگی کسی گیر میدهی میگویند اینجا سوییس نیس عامو، دوستدخترت را ماچ میکنی میگویند مگه اینجا پاریسه بیناموس؟! با شلوارک میروی تا سوپر،همسایهی پایینی شاکی میشود که آقا مگه اومدی تایلند؟ سخت در اشتباهید اگر فکر کنید که اینها جزو آداب و رسوم آن ملتها بوده و ربطی به زمان ندارد چون زمانی پوشیدن شلوار برای زنان اروپایی، رای برای زنان، سوار شدن سیاهپوست جلوی اتوبوس و حتی روی اسب و خوردن مشروب توی آمریکا و انتقاد از سیستم مخوفِ هیتلر و استالین ممنوع بوده؛ ممنوع که چه عرض کنم، بازی با جان بوده و هست.
زمان در این کشورها پیش رفته و این دلیل خوب بودن آن کشور نیست، به معنی بد بودن آنها هم نیست، اصلا بار ارزشی ندارد و صرفا یک تغییر و حرکت رو به جلو در نتیجهی کنده شدن از گذشته است و باید مدام تکرار شود و دگرگون کند چون هرکجا ایستا شد، میگندد و توی لجن خودش فرو میرود، ماندن در لجنِ وضعِ موجود، چه توی زندگیِ شخصی آدمها و چه توی زندگیِ جمعیشان که رابطهای دوطرفه و مدام دارند. پس هرچیزی که از گذشته بهما رسیده نه خوب است و نه بد است، باید دوباره به آن نگاه کرد و با ترازوی امروز وزنشان کرد، شاید خوب باشند مثل راستگویی و صداقت مثل کمک کردن به رفیق و آب دادن دست مادر پیر آنهم ساعت 4 صبح... ممکن هم هست مزخرف باشند مثل مقدس کردن اشعار حافظ توسط درویشهای دور و ور مزار حافظیه، مثل نگاه مقدس به موسیقی، مثل نگاه ابزاری و بالا به پایین به زن توی قرآن و دیهش که نصف است، مثل دورویی و تعارفهای بیخود، مثل احترام گذاشتن به موی سفید به هر قیمتی حتی زمانی که پیرمرد حرفهایش ک...شعر محض است و هزار مثال دیگر.
پس اگر زمان، مکان هم هست ما باید زمان خودمان را جلو ببریم نه اینکه ساعتمان را با ساعت یکجای دیگر تنظیم کنیم که آخرش یا توی دام ساعت روسیه میافتیم یا توی دام آمریکا که 12 ساعت با ما اختلاف زمانی دارد ناموسا. یککمی شعاریست ولی باید زور بزنیم این عقربهی رو به موت ساعت خودمان را باهم از زمینِ خشک صفحهاش بلند کنیم و هلش بدهیم رو به جلو؛ باید در نسبت با زمان خودمان آتوآشغالهای تاریخیِ دوهزاروپانصد ساله را از سر راه کنار بزنیم تا رودخانه دوباره راه بیافتد و نخ تسبیحی که سالهاست قومهای مختلف را کنار هم جمع کرده از این دوران فاضلابی دربرود. و این، هم جمعیست و هم فردی و بزرگترین لطف ما به نسلهای بعدیمان...