چه گهی میخوری تو با خودت بشر؟
آدم باید جلوتر برود، آدم باید جلوتر برود. انگیزهی جلوتر رفتن در جهان، چیزی قدیمی است. هراکلیتوس پیچیده گو گفته است: "آدم دو بار از یک رودخانه عبور نمیکند." هراکلیتوس پیچیدهگو شاگردی داشت که به این گفته بسنده نکرد، جلوتر رفت و افزود: آدم حتا یکبار هم نمیتواند این کار را بکند...
"ترس و لرزِ" سورن کیرکیگور
۱-همهی آدمها انگار به معنویت نیاز داریم، همانطور که تقلا میکنیم خودمان را به مرامیمسکلیشیییخداییبُتیانرژیایکسکلکیچیزی متوسل کنیم. و این در فرهنگ ما خیلی پررنگ است، هرچی حلقهی ظلم و استبداد تنگتر، کندن از دنیا و مادیات و فرو رفتن توی خود بیشتر؛ (برعکسش هم فرهنگ غرب که سفت چسبیدند به دنیا و واقعیتهای ملموس که بحثش جداست اینجا) عارف ایرانی مانند مرتاض یا جوکیِ هندی با سختی و درد تحمیلی بهخود و انکار جسم و مادهش، جدای از مبارزهی مدام با نفس و میل و در کل غریزهی بقا، و تلاش برای پس زدن همرنگی با وضع کثیف موجودِ دوران و پیرامونش، احتمالن دنبال رسیدن به نقطهی امیدی در جایی بوده که _شاید_ نیست که باور به آن سخت است و ایمان بزرگی میخواهد؛ اما آنور ریاضت و قطع تمام دلبستگیهای دنیایی یا روی دیگر سکهش، نشستن و انفعال است که موجب برداشت کج از آن و جایگزینی ناخودآگاهِ راحتطلبی و درنتیجهش مسخ شدن در برابر تغییر و جریان جاری زندگی شده.
خیلی از ما بیحس شدهایم، عواطف متناقض انسانیمان بیکارکرد و خراب شده و نهتنها برایش تلاشی نمیکنیم که هراتفاقی در مخالفت با بیرگیمان بیافتد را به مبارزه هم میکشانیم. راستش قیام کردهایم علیه حقیقت و سلاحمان حماقتمان است. ما قید دنیا و پلیدیهایش را نزدیم فقط ماشینی که دنیا را میگرداند ابزارِ تمام نیازهای روزمرهمان مثل خوردن و ریدن و جقزدنمان را فراهم کرده و توهم دیدن و فهمیدن را هم در اختیارمان گذاشته تا جایی که احتمالن منتظر معجزهی علم و قرصِ غذا هم هستیم تا حتا از جایمان بلند نشویم و مسواک هم نزنیم یا آشپزی هم نکنیم، چرا؟ چه کار مهمی داریم؟ مشغول کدام جدال و کشمکش درونی یا بیرونی هستیم که باید انرژیمان را نگه داریم؟
۲-میشود ترسید، میشود از بهخطر افتادن منافع، امینت و بهمخوردن روزمرگیهایی که مانند معبد تویش نشسته و عبادتش میکنیم ناامید شد، اما نمیشود دیگران را سرزنش کرد و "یکقدم جلوتر بیاییمِ" دیگران را هرچند هم کوچک، مسخره کرد چون هستند آدمهایی که کلکِ این کسوشعرهای نخنما را بلدند؛ پس یک راه میماند آنهم صداقت است، نه به معنای آرمانی و فلسفی آن که بهقدر ادعا و شرف هر فرد که بخش زیادیش شخصیست. هستند آدمهایی که روزانه با دیدن حساب بانکیشان، محتویات توی یخچال، وضعیت لکهی روی دندانهای آسیاب و رنگدادن لباسهاشان، از فردا میترسند، کسانی که با شنیدن صدای تیر و دیدن خون و سوختن چشمها از بوی تیز فلفل اشکآور میترسند، اینکه ضایع نیست، فحش دادن به قربانی، سرزنش کردنش و بازی کردن توی بازی ظالم چرک و چَتین است. بیان حس و حال درونی که میجوشد و بیترسِ از قضاوت روی زبان میآید با دستپاچهگی برای رفعورجوع و انکارِ اتفاقهایی سیاهی که روی زمین و خانههامان هوار شده با فحش دادن به اینوآن جواب نمیدهد؛ هرچند برای عدهای تا همین امروز کار کرده ولی فردا و فرداها که اوضاعمان در این روزهای موجی بالا و پایین شد، این جوابهایِ تکراریِ سنجاقشده جوابگو نیست و مغزمان یقهمان را میگیرد که چه گهی داری میخوری با خودت بشر؟!
۳-خیلیهامان تا یکجایی باهم همنظریم اما نگاه صفروصدی که یالله بگو موافقی یا مخالف و بحثهایی که از کهنهگی بویِ گند همان دهن مسواکنزده را میدهند، به چه دردی میخورند؟ یعنی هستیم کسانی که هنوز اینطور به ماجرا نگاه میکنیم؟ بله هستیم هنوز. هستیم هنوز بیسوادهایی که نمیدانیم بعضیها این شیوههای نقد و سرزنش و بسط دادن یک مثال از خشونت مردم به کل ماجرا و توجیه رفتار سیستمی که جوابش گلولهست را بلدند و میدانند این بحثها برای دههی چهل خودمان است و بوی همان دهن را میدهند بلکه تندتر...
۴-پیشنهاد: بهجای بحثهای شلاقی دو دقیقهای توی مجازی و تخلیهی انرژی ناشی از ترس، احساسات، هیجان، عذابوجدان و... کاش همهمان به اندازهی یک قدم آدمتر باشیم و خودمان را در برابر فردا و آینده و تاریخ مسئول بدانیم و توی زندگی روزانهمان به کسوشعرهای توی کلهمان که فکر میکنیم مقدساند، حداقل عمل کنیم: نمیدانم چهکاری اما یک غلطی بکنیم، اگر مخالفیم برویم و به مردم یا گاردیها بگوییم نکن، اگر موافقیم برویم و یقهی جوان سنگبهست را بگیریم که آقا نکن، زور سنگت به تفنگ میرسد؟ حداقل برویم توی خیابان و کوچه و محل. منظور این متن پرهیز از خشونت با گل دادن به مزدورِ روزمزدِ بهدردنخور نیست چون وسط یک شطرنج نابرابر هستیم و باید به عواقب حرکتها و تاثیرش روی کلِ بازی فکر کنیم.
پینوشت: راستش خجالتآور است زمانی که کودکی نهده ساله قربانی شده این حرفها را زد، اما امروزِ روز حتا تلاش برای جلو گرفتن از کمتر باتوم یا چَک خوردن یک زن یا مرد یا جوان یا نوجوان کار شرافتمندانهایست تا چپیدن توی خانهای پر از دودِ افیون در طبقهی چندم و دیدن لتوپار شدن مردم از همان نقطهنظر بالابهپایین، مردمی که خیلیهاشان جوانتر از ما هستند و البته بهدردبخورتر از ماها...