زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

زرد نویسی کسب و کار من است!

دانشجویِ معماری که از بدِ روزگار به نشریاتِ زرد پناه آورده و رنگ اش، زردِ قناری شده است.

توضیحی ندارم براتون استاد

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱-همه‌ی مخالفان تغییر یا همان موافقان وضع موجود که باوجود فرق‌های ظاهری از تیپ و ریش و شلوار و ماشین و دیوایسِ توی دست‌شان، توی کله‌شان یک‌چیز است، پای کار آمدند: باتفنگ کف‌خیابان‌ و موتورسوار و کمین پشت نیسانِ شرکت پخش دارو و بالای پشت‌بام و لای مردم، با رانت توی جام‌جهانیِ قطر، با موهای جوگندمی اما مغز چرک‌کرده توی لندن، با سک‌وسینه‌ی عملی وسط کالیفرنیا، با ژستِ دل‌سوز و گوشه‌گیر توی توییتر و سه‌نقطه.  دهن‌شان را که باز می‌کنند می‌بینی هدف و حرف همه‌شان یکی‌ست فقط ابزارشان و قیافه‌شان فرق می‌کند، اول ناراحت‌مظلوم‌بااکراه جلوس می‌کنند و چند دقیقه بعد مثل سگ هار می‌درند: یکی‌شان بچه‌ها را، یکی‌شان زن و مرد توی پیاده‌رو را، شوکردارشان گرده‌ی ناشناس را، زندان‌بان‌شان ناخن‌های دربندی‌ها را و آن‌یکی که مغزوچشم‌ دوست دارد لبخند می‌زند و ماشه را سمتِ صورت می‌چکاند، موتور سوارِ خسته خوراکش لواط است اما از شانس‌ش دختر نوجوان بهش‌ خورده که حاکمِ بزرگ قبلن اذن دخول‌ش را صادر فرموده، موجوگندمیِ مذکور که دست‌ش دور است از وطن اما حساب‌ بانکی‌ش را ماه‌به‌ماه چرب می‌کنند، با زهرخندی نجس با چشم‌های شیطانی تحریک می‌کند و نقش وازلین را دارد و مفعول‌هایِ زیرپتو‌ قایم‌شده‌شان هم لایک می‌کنند و بعدن کفتاروار تکه‌استخوانی می‌زنند، در و داف‌های صادراتی‌شان، رنگ شُرت‌وکرست‌شان را هم‌سو با معماری بناهای باستانی و متناسبِ سلیقه‌ی روزِ سیاست‌مردان انتخاب می‌کنند؛ راستی این‌ها خوراک‌شان هم از هم متفاوت است.

۲-شبانه‌روزی سرویس می‌گیرند و شیره‌ی هرچیز جمعی و تاریخی که با زیست و جان مردم توی سالیان دراز به‌دست آمده، از تمامیت خاک تا کمین غربی‌‌وشرقی تا جام‌جهانی تا مفهومِ شهیدوجوانمردی‌وایثارومرگ‌: مرگ‌جوان را می‌مکند تا سرکوب کنند، دارند هم می‌کنند، شاید مدتی‌هم جواب بدهد اما اوضاع خیط است، سیستم گوارشی اقتصادمان همین‌روزهاست که بترکد و گه همه‌جا را وردارد، هرچند بازهم مثل نود‌وشیش می‌گویند تقصیر مردم است ولی دیر شده! همه‌چیز تقصیر مردم است، گردن مردم بو می‌دهد بس‌که انداختند گردن‌شان. مردمِ همیشه‌مقصرِ به‌ستوه‌آمده، صدای‌شان درآمده از این‌همه ظلم و کثافت‌کاری، از هدر دادن سرمایه‌ی ملی و ریشه‌کردنِ کودن‌هایی که فکر می‌کنند باهوشند و از دست‌رفتنِ اهدافِ بلند‌مدت و گندزدن به شانسِ قدرت‌گرفتن ایران در خاورمیانه از راهی جز جنگ‌وتولید بدبختی برای خودش و همسایه‌ها، و همین مردم دو ماه است آینه‌وار، کثافت سیستم و عمله‌ش را توی صورت‌شان انداخته‌اند و از هر دری ورود کردند، اما قفل است. عشق به خدمت و خایه‌مالیِ خایه‌مال‌های وضع‌موجود تمامی ندارد و هرچی ملت التماس می‌کنند شما زیاد خدمت کردید، بگذارید کمی ما خادم شما باشیم و شما سرور ما، آخر مردم خسته و خجالت‌زده‌ند از قرن‌ها سروری به حکومت و چشم‌وچراغِ خاندانِ سلطنتی بودن، ولی اثر نمی‌کند که نمی‌کند.

۳-فایده ندارد، مردم به عقب برنمی‌گردند، یاد گرفته‌اند خواسته‌شان را توی صورت حکومت حتا تف کنند، یاد گرفته‌اند کتک بخورند، خون بدهند، اعتصاب کنند، تحریم کنند، تیم شده‌اند و اذیت‌تان می‌کنند: یکی گرافیتی‌ می‌زند، دخترمدرسه‌ای می‌ریند به سرود صبحگاهیِ "الله‌اکبر،خمینی‌رهبر" و دوست‌ش عمامه‌ی آخوندی را پرواز می‌دهد، یکی توی خانه ساچمه از کمر بچه‌ی‌مردم درمی‌آورد، یکی روغن می‌ریزد توی مسیر موتوری‌ها تا دیگر نریزند توی ساختمان و واحدها را له کنند، دیگری شلوارتان را درمی‌آورد، رفیق‌ش کله کرده و حوزه‌ی‌علمیه می‌ترکاند و سه‌نقطه.

۴-مردم خیلی باهوش‌تر از سیستم و برده‌هاش که شما باشید هستند، که اگر نبودند تا الان تفنگ‌هاشان را برداشته و جنگ می‌کردند، کاری که همین لشگر حکومتی که بالاتر به‌شان اشاره شد، شبانه‌روز در حال انجام‌ش هستند و چون حاشیه‌ی امنی دارند فعلن می‌تازند، البته با ترس‌ولرز. برای همین زور شما باطل‌ها ظاهرن به مردم ‌رسیده، که نرسیده و خیلی احمق‌ید که فکر می‌کنید این سکوت‌سطحی نشانه‌هایی از شکست دوباره‌ی مردم است اما عقربه‌های تیزِ ساعت روزی نشان می‌دهد که اشتباه می‌کردید، گرمایی ترسناک و پر از خشم زیر پوست شهر و روستا و بیابان و جنگل و دریاهای این کشور قدیمی و حافظه‌دار جریان پیدا کرده و روز داوری نزدیک است...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۱ ، ۲۰:۲۰
sEEd ZombePoor

همه‌چیز وابسته به زمان است حتا زمانی که بیخیال از زمانِ حال، پرت می‌شوی توی عالم خیال _ جایی که مرز و پاسپورت و قوانین نمی‌شناسد _ و در ایستگاه‌های سیاه یا رنگی‌اش کنار می‌زنی هم در نسبت با زمان و قطار بی‌توقف‌اش هستی...

او یعنی زمان با هر موجود جان‌دار و جان‌نداری لاس می‌زند و باب میل‌اش بهشان فرم می‌دهد، آن‌وقت ما خودمان را پاره می‌کنیم تا برای همین فرم که محصول زمان است محتوا تولید کنیم و واقعه را به نفع خودمان تعریف کنیم یا برای‌اش اسمی در بیاوریم. زمان مثل جهانگردی‌ست که از دیوارهای تخت‌جمشید تا کفَلِ تاریخیِ آقای ایاز را دیوارنویسی کرده و یادگاری‌هایی نوشته طبق میل‌ش. فرقی هم نمی‌کند فردوسی باشی یا شخصیتِ «بوف کور»... قرار است پرتاب شوی به ته انبار بزرگ بایگانی و فراموش شوی یا فوق‌اش اسمی باشی لای کاغذ‌پاره‌ها؛ حالا هرچقدر چغرتر باشی بازی سرگرم‌کننده‌تری برای زمان هستی و شاید برای لحظاتی حواس زمان را از خودش پرت کنی و او را که از این بازی بی‌پایان خسته شده کمی سرگرم کنی...

همه‌چیز برای کم‌رنگ‌ کردن زمان است: از اعتقادات مذهبی و وعده به دنیای بی‌پایان الهی که هر لحظه‌اش سال‌ها می‌گذرد و پر از زیبایی‌های بهشتی و شکنجه‌‌های جهنمی‌ست گرفته تا همین محصولات آرایشی دم‌دستی که زور می‌زنند تیک‌تاک ترسناک زمان را برای لحظاتی از خاطرت دور کنند؛ اما فایده‌ای ندارد، زمان مثل روحِ سیاه‌پوشِ فیلم سینمایی یک کارگردانِ خفن با شطرنج‌اش ایستاده و مثل ناظمِ مدرسه با خط‌‌کش یکی‌یکی می‌پایدمان...

ازدواج، تشکیل خانواده، بچه، بزرگ کردن‌شان، نوه، ثمره‌ی شجره‌ی خانوادگی و دیدن آینده در همین چرخه‌ی تکراری و دل‌خوش کردن به این‌ها هم کار زمان است؛ یعنی آدم‌ها از ترس از زمان گول می‌خورند و برای او خوراک تولید می‌کنند. شاید بهتر است تمام مردم جهان خودشان، زمین، ماه و منظومه شمسی را بترکانند _ این‌طوری حداقل بمب‌های اتمی به یک درد واقعی می‌خورند _ ‌تا زمان از تنهایی دق کنند و بمیرد چون دیگر سرگرمی‌ای ندارد و برای هیچ‌کس و هیچ‌چیز هم اهمیتی ندارد...  

به نظرتان زمان الان راجع به من چه فکری می‌کند؟ یعنی نشسته کنارم و می‌گوید: «جوون فعلن غراتو بزن چن‌سال دیگه که پیر شدی میام سراغ‌ت ببینم حرف حسابت چیه؟» یا می‌گوید: «پاشو برو زن بگیر بچه‌جون و یکم خوش بگذرون شبیه آدمای افسرده حرف نزن که هیچ خوش‌م نمی‌‌آد...» مهم نیست چون زمان تنها موجود حقیقی ساکن این جهان است و آخرین کسی‌ست که اینجا را ترک می‌کند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۱۶
sEEd ZombePoor

 

زمان، مکان هم هست، راستش نمی‌دانم چطوری ولی هست، یعنی زمان توی یک‌جایی از دنیا زودتر جلو رفته و یک‌جایی زمان متوقف شده با این که آدم‌ها و زمین‌ش پیر و فرتوت شده‌اند و حتی مرده‌اند. این ساعتِ قراردادی که همه‌‌جا ترکیبی از 12 عدد است و مجموعه‌ی شصت دور حرکت شصت‌تایی که می‌شود یک ساعت، یک دروغ بزرگ است و زندانی‌ست برای خودش که ما را گرفتار کرده، و زمان حقیقی توی روح جهان، جاری و کاملا هم نسبی است. زمان بیش‌تر از این‌که تقویم باشد، گذشتن از پیچ‌های تاریخی و حرکت‌های جمعی است، رد کردن کوچه‌های قدیمی تاریخ که پر است از دست‌انداز و چاله‌چوله... باید ازشان عبور کرد و رفت جلو و این‌طور است که زمانِ واقعی یک مردمی پیش می‌رود نه مثل زمانِ این‌جا که مدام روبه عقب در حرکت است و دلتنگی برای روزهای گذشته و سال‌های گذشته و شاه‌های گذشته و افتخارات و فتوحاتِ درگذشته‌ که خدای‌شان بیامرزد ولی به‌دردمان نمی‌خورند و شده‌اند باتلاقی در جلدِ سراب و نمی‌گذارند جلو برویم.

زمان، مکان هم هست چون وقتی به حکومت فحش می‌دهی می‌گویند آمریکایی شدی، به خواهرت گیر نمی‌دهی می‌گویند این خارجی‌بازی‌ها چیه؟ گیاه‌خواری می‌کنی و لاغر می‌شوی می‌گویند ادای جوکی‌های هندی رو درمیاری؟ به رانندگی کسی گیر می‌دهی می‌گویند اینجا سوییس نیس عامو، دوست‌دخترت را ماچ می‌کنی می‌گویند مگه اینجا پاریسه بی‌ناموس؟! با شلوارک می‌روی تا سوپر،همسایه‌ی پایینی شاکی می‌شود که آقا مگه اومدی تایلند؟ سخت در اشتباهید اگر فکر کنید که این‌ها جزو آداب و رسوم آن ملت‌ها بوده و ربطی به زمان ندارد چون زمانی پوشیدن شلوار برای زنان اروپایی، رای برای زنان، سوار شدن سیاه‌پوست جلوی اتوبوس و حتی روی اسب و خوردن مشروب توی آمریکا و انتقاد از سیستم مخوفِ هیتلر و استالین ممنوع بوده؛ ممنوع که چه عرض کنم، بازی با جان بوده و هست.

زمان در این کشورها پیش رفته و این دلیل خوب بودن آن کشور نیست، به معنی بد بودن آن‌ها هم نیست، اصلا بار ارزشی ندارد و صرفا یک تغییر و حرکت رو به جلو در نتیجه‌ی کنده شدن از گذشته است و باید مدام تکرار شود و دگرگون کند چون هرکجا ایستا شد، می‌گندد و توی لجن خودش فرو می‌رود، ماندن در لجنِ وضعِ موجود، چه توی زندگیِ شخصی آدم‌ها و چه توی زندگیِ جمعی‌شان که رابطه‌ای دوطرفه و مدام دارند. پس هرچیزی که از گذشته به‌ما رسیده نه خوب است و نه بد است، باید دوباره به آن نگاه کرد و با ترازوی امروز وزن‌شان کرد، شاید خوب باشند مثل راست‌گویی و صداقت مثل کمک کردن به رفیق و آب دادن دست مادر پیر آن‌هم ساعت 4 صبح... ممکن هم هست مزخرف باشند مثل مقدس کردن اشعار حافظ توسط درویش‌های دور و ور مزار حافظیه، مثل نگاه مقدس به موسیقی، مثل نگاه ابزاری و بالا به پایین به زن توی قرآن و دیه‌ش که نصف است، مثل دورویی و تعارف‌های بی‌خود، مثل احترام گذاشتن به موی سفید به هر  قیمتی حتی زمانی که پیرمرد حرف‌های‌ش ک...‌شعر محض است و هزار مثال دیگر.

پس اگر زمان، مکان هم هست ما باید زمان خودمان را جلو ببریم نه این‌که ساعت‌مان را با ساعت یک‌جای دیگر تنظیم کنیم که آخرش یا توی دام ساعت روسیه می‌افتیم یا توی دام آمریکا که 12 ساعت با ما اختلاف زمانی دارد ناموسا. یک‌کمی شعاری‌ست ولی باید زور بزنیم این عقربه‌ی رو به موت ساعت خودمان را باهم از زمینِ خشک صفحه‌اش بلند کنیم و هلش بدهیم رو به جلو؛ باید در نسبت با زمان خودمان آت‌وآشغال‌های تاریخیِ دوهزاروپانصد ساله را از سر راه کنار بزنیم تا رودخانه دوباره ‌راه بیافتد و نخ تسبیحی که سال‌هاست قوم‌های مختلف را کنار هم جمع کرده از این دوران فاضلابی دربرود. و این، هم جمعی‌ست و هم فردی و بزرگ‌ترین لطف ما به نسل‌های بعدی‌مان...                  ‌       

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۱۶
sEEd ZombePoor

خوزستان آب ندارد،ل ما برق نداریم، دور جدید کرونا شروع شده، مردم را شکلات‌پیچ می‌کنند و دسته‌جمعی توی گور می‌اندازند انگار یهودی‌های جنگ جهانی، زاگرس توی آتش گیر افتاده و شعله‌اش سر به فلک زده، سیل روستاهای قزوین و مازندران را از جا کنده و می‌برد، رئیسی رئیس‌جمهور‌ شد، کسی مشارکت نکرد، مذاکرات وین لنگ در هوا ول شد، اسراییل تاسیسات مهم ایران را چندبار ترکاند‌، نان سنگک ۳ هزار تومان، سگ‌گردانی ممنوع، اینترنت ریده، شبکه‌های فارسیِ خارج مغزمان را  بگا دادند بدتر از ۲۰:۳۰ شبکه‌ی دو، دریای جنوب ماهی ندارد، خاویار دریای شمال که به قیافه‌مان نمی‌خورد، اصغر فرهادی از سوال‌های سیاسی فرار کرد اما ملت توی توییتر خفت‌ش کردند، محسن نامجو با انگ زورگیری زنان آلبوم غمگین داد، علی کریمی به برق گیر داد آمار قصرش را رو کردند، مجیدی به وزیر رید و او به مجیدی، رهبر واکسن زد، نمکی از رهبر تشکر کرد، علینژاد گفت می‌خواستند مرا ببرند ایران اعدام کنند، آخر زم را قبلن دزدیده بودند، مردی بر اثر نداری خانواده و خودش را کشت، مرد دیگری ماشین‌ش را آتش زد و مرد دیگرتری خودش را، نمکی از توجه رهبری تشکر کرد، جوان‌ها در خوزستان کشته می‌شوند، جنگ ادامه دارد... دریاچه‌ی نمک/بختگان/کافتر/ارومیه و رود کارون... هوای تهران و کلان‌شهرها سمی است، حمیدرضا صدر مرد اما جنتی نمرد، محیط‌بان‌ها هنوز زندانی‌اند، کسی دست از عکس‌های سکسی‌ش توی اینستا برنمی‌دارند، طالبان افغانی‌ها را آواره کردند، ترکیه دارد لب مرز دیوار می‌کشد، مجلس اینترنت را گروگان گرفت، هیچکس از «یه روز خوب» رسید به «دستاشو مشت کرده» و بعد «به زبون نظام قطع کن»، دو تکواندوکار زن ایرانی توی المپیک باهم مبارزه کردند، یک مرد ایرانی نقره گرفت اما امتیازش رفت برای مغولستان، باطری ماشین خراب است، اسنپ ۲۰درصد پورسانت برمی‌دارد، یخچال ترکید و شد پنکه‌، دندان‌های‌مان خراب است، یکی‌مان با سنگ‌کلیه می‌شاشد‌، یکی زخم‌معده دارد و یکی هم به زور انگشتِ خودش می‌ریند. رهبر گفت واکسن آمریکایی نمی‌زنیم، نمکی با نامه ازش درخواست کمک کرد، رئیسی گفت سعادت نداشتم دست رهبر را ببوسم،  نصف فامیل کرونا گرفتند، عده‌ای رفتند خارج واکسن زدند، توی وضعیت گهی هستیم، همه‌جا بوی مرگ می‌دهد، هنوز خایه‌‌مال هم هستیم، ایران به ژاپن باخت، معروف گریه کرد، گرایی و ساروی به فینال کشتی فرنگی نرسیدند، قهرمانی پرسپولیس را استوری کردند، خندیدن عذاب‌وجدان می‌آورد، کوچک‌ترها بزرگ و بزرگ‌ها پیر شدند و پیرها مردند، زمان نمی‌گذرد اما داریم تمام می‌شویم، مثل تخته‌جمشید فقط آواری پرطمطراق ازمان باقی مانده...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۱۵
sEEd ZombePoor

هیپ‌هاپ گوش کنید: اصلن به حرف این‌هایی که دم از موزیک جدی و فاخر می‌زنند و هیپ‌هاپ را با حرف‌های مفت از قبیل بیت تکراری و ساده، ارزش موسیقایی پایین، موسیقی دم‌دستی و... می‌کوبند، گوش نکنید. اگر حرف من را بخواهید که احتمالا نمی‌خواهید باید بگویم بیش‌تر از ده سال است در فضاهای فاخر رفت‌وآمد کرد‌ه‌ام و از یک‌جایی به بعد رفتم سراغ کارهای فرهنگی و حتا شغلم را بر همین اساس انتخاب کردم اما الان به نظرم می‌آید در این شرایط مزخرفی که همه‌ی آدم‌های دنیا توی‌ش گیر افتاده‌اند و رشته‌های مرئی و نامرئی سیستم مثل تار دور روح و مغز بشر تنیده شده و عنکبوت مادر هر لحظه نزدیک‌تر می‌شود تا یک لقمه چپ‌مان کند، بهتر است جسم‌تان را قوی کنید تا ذهن‌تان را...

پس هیپ‌هاپ گوش کنید و از موسیقی‌های فاخر به اسم کلاسیک و ارکسترال و دوئت و تریو‌فلان و فلامینگو و البته سایکدلیک که بحث جدایی می‌طلبد فرار کنید که عاقبت گوش دادن به این‌‌ها دراگ‌های تنبل‌کن مثل مرفین است و لش کردن و حرافی راجع به مسائل روز: از سیاست گرفته تا چرایی حضور موج نویی‌ها در جنبش دانشجویی مِی 1968 فرانسه...

هیپ‌هاپ گوش کنید تا باسن‌ مبارک را از زمین بکند و مجبورتان کند راه بیافتید و بروید، مهم نیست کجا، مهم است که ننشینید و جای حرف زدن و فکر کردن، عمل کنید. هنزفری را بچپانید توی گوش‌تان، «بیگی» و «وُو تَنگ کِلن» و «نَس» و «دی‌جی پرمیِر» پلی کنید، بند آل‌استارتان را دو دور، دور پای‌تان بپیچید و بپیچید توی کوه و کمر و دشت و دمن و اصلا سگ توی ضرر بزنید زیرش و های بروید باشگاه! باور بفرمایید بهتر از لش کردن و فکر کردن و زر زدن است. در ضمن «زدبازی» و «تیک‌تاک» و امثالهم اصلا توی بحث ما نیستند ها!

در آخر هیپ‌هاپ گوش کنید و «اولد اسکول» باشید و زبان‌تان را هم بهتر کنید و با سرچ ساده توی گوگل ببینید فاز این رپرهای دهه نودی آمریکایی چی بوده... فکر کردن و تولید محتوای تئوری هیچ دردی ازتان دوا نمی‌کند. جسم قوی باعث می‌شود اگر روزی خفت‌تان کردند در بروید، پلیس آمد بالا سرتان سیم ثانیه سوت شوید و بروید، آبان نودوهشت پیش آمد دوتا مشت هم شما بزنید، مهمانی رفتید دخترها حال کنند از دیدن استیل‌‌تان (لطفن لباس تنگ نپوشید و بدن‌تان را مثل جوان‌های مطرح تهران‌پارس و فرهنگ‌شهر نریزید بیرون آن‌هم با شلوار تنگ و کفش کالج که ناموسن خیلی خلویی است)

پی‌نوشت: در روزگاری که تق فرهنگ و فرهنگیان درآمده و سردمداران آن محمدحسین مهدویان و شهاب حسینی و نوید محمدزاده و نخاله‌هایی از این دست هستند، شما توی زیرزمین یا پشت‌بام هیپ‌هاپ گوش کنید و ورزش کنید و وید بزنید و با دوستان معدودتان بگویید و بخندید و حتا نگویید و نخندید ولی به هر چیزی که با لِیبِل باارزش بهتان قالب کردند بشاشید، چه موسیقی باارزش چه فرهنگ و سنت باارزش...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۰ ، ۰۱:۲۷
sEEd ZombePoor

 

                                                                                           داستانی کوتاه از مسعود بهارلو

: «چاه را چاره باید...!»

از ته، نعره می­زد و قلوه­‌سنگ می‌­انداخت سمت دهنه‌­ی چاه که کسی لب‌­اش، نه‌­ایستاده بود و نه، دولا... مُدام، نعره می‌­زد و نفیر می‌­پیچاند تو گوش­‌هاش...!

: «چاه را چاره باید...!»

...قلوه‌­سنگ­‌های کفِ چاه که ته کشیدند؛ سَبابِه‌­ی راست‌­اش را تا بَندِ دوم، چِلاند توی چشم‌­خانه‌­ی چپ­‌اش و قوسیِ چشم را از بیخ کشاند بیرون و رها کرد کفِ کاسه­‌ی دستِ چپ که زیر نوک بینی، انتظار می‌­کشید... چشمه‌­ی خون، جاری شد بر منفذهای گونه و خزید به انشعابِ لب‌­هایی که برافروختند و آماده‌­ی نهیبِ دوباره شدند...!

: «چاه را چاره باید...!»

امواج ریختند توی استوانه­‌ی چاهی که تنیده بود دورِ صاحبِ صوت... لای آخرین پرده­‌ی انعکاسِ واج­‌های پاشیده بر دیواره‌­ی قَواسِ حصارِ تنگِ دورتادورش؛ گویِ خون­‌چکان را کفِ کاسه‌­ی دست‌­اش، لغزاند و با آخرین نایِ گِرانِش­‌گَرَش، روانه­­‌ی روزنه‌­ی اوج کرد... عدسیِ چشم، شتابان، روزنه را در مَعرَض داشت... خونِ چشم بر سر او و ژرفنای چاه، می‌­بارید... چشم‌­دان‌­اش، فورانِ خون می‌­کرد و کُرِه‌­ی کَلِه‌­اش، به دَوَران افتاده بود... سرش بر منحنیِ گردن، می­‌چرخید و خون شلیک می­‌کرد... سـوزش، شکلِ واج گرفت و از شکافِ دهان‌­اش، شوت شد سمتِ سوراخِ سَرِ چاه...

: «چاه را چاره باید...!»

تیله­‌ی چشم به روزنه نزدیک شد. شعاعِ نور، اُفت کرد. چشمِ جداافتاده‌­اش، از روزنه رد شد و آخرین تلالوِ نور را دید و چشمِ جاماند‌ه­اش، تقلای تماشا، می‌کرد. چشمِ رَسته از حدقه، آماسید و به توده­ای بی‌­کران از عروقِ بُریده­بُریده، مبدل شد و رگباری ویران‌­گر از خون، ریزاند. او، زیر هجمه‌­ی سیلابِ لزجِ چشمِ اسبق‌­اش، تا زانو در خونی بی­‌انعقاد، گیجِ گودال بود... انزالِ خون، پهلوه‌اش را هم خیساند... ضجه‌­اش، تجلیِ امید شد و در چاه پیچید...

: «چاه را چاره باید...!»

سَبابِه‌­ی چپ‌­اش را داس کرد. قُلاب‌­اش کرد توی کاسه‌­ی راستِ چشم­‌اش. بافتِ چشم را یک­‌جا کشید بیرون. کفِ کاسه‌­ی دستِ راست، چشم را بغل کرد. تاریکی، بر او مستولی شد. چشم دوم را با کمانِ گَمانه، پرت کرد همان سویِ سابق... غلظتِ کِدِری، ندای درون‌­اش را خشکانده بود. خون، خرخره­‌اش را هم لمس کرد. تا چاکِ دهان­‌اش، باز شد؛ ضجه‌­اش با خونِ متهاجم، یکی شد...

: «چاه را چاره باید...!»

...توی خون، معلق شده بود. دست­ و پا می‌­زد و هم­راه با اَن­باشتِ خون در چاه؛ صعود می‌­کرد سمتِ دهنه... دایره‌­ی موجِ خون، او را می­‌پیچاند و می­‌کشاند سویِ روزن... لامسه­‌اش، طعم عروج را می‌­چشید... از روزنِ چاه، گذر کرد... اقیانوسِ خون، جاریِ همه­‌جا بود... بالای چاه؛ فقط، تاریکی بود... هیچی بزرگ و... لایتناهی...

 

جمعه

یکمِ مردادِ هزار و سیصد و نود و چهارِ خورشیدی

کافه مارکوف

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۰۱
sEEd ZombePoor

تا حالا شده با یکی فرار کنی؟ فرار کنم؟ آره، چندباری فرار کردم. نه با یکی دیگه مثل خودت فرار کنی؟ چندبار از خانه و خانواده و دوست و رفیق و بچه‌محل فرار کردم و رفتم ولی پیش نیامده با یکی فرار کنم یعنی دوتایی فرار کنیم...

آدم کی قرار است آرام بگیرد بتمرگد سر جای‌ش مثل آدم زندگی کند؟ چرا بعضی‌ها جوری آرام و راضی هستند که فکر می‌کنی مخ‌شان تعطیل است؟ اصلن این اسکله‌ای که قرار است درش پهلو بگیری و بزنی زمین کجاست؟ نکند مرگ است؟! نه ناموسن این‌یکی را نیستم. سرگشتگی که بیتشر به گم‌گشدگی شبیه است ریشه در اسطوره و داستان اول یعنی آدم و حوا دارد؟ یعنی بعد از چند هزار سال ما هنوز همان سیستم را پیش می‌بریم؟ مسخره است واقعن.

وقتی دردت را می‌دانی و برای‌ش قدم برمی‌داری و هرکاری می‌کنی تا این وضعیت گه‌مرغی را از خودت دور کنی: به چیزهایی که راضی‌ت می‌کند نزدیک می‌شوی، برنامه می‌ریزی و به خواسته‌هایت می‌رسی، دوباره همان حال گند دل‌شوره و آشوب می‌افتد توی تنبان‌ت و انگار تمام آن کارها برای چند روز یا چند هفته آرام‌ت می‌کند و دوباره باید جست‌وجوی‌ش کنی. این جست‌وجو کی تمام می‌شود؟ این حس دلتنگی برای آدم‌های زنده و مرده که یا خودت کنارشان گذاشته‌ای یا روزگار یا آن‌ها کنارت گذاشته‌اند دیگر چه بدبختی‌ای‌ست؟

باید با این‌ی‌ست؟ مغز متلاشی که مانند قاره‌ها روی کره‌ی آبی پخش‌وپلا شده چه‌کار کرد؟ باید قد رستم یا هرکول زور داشته باشی تا قلاب بیاندازی و تکه‌های وجودت را جمع‌وجور کنی و بتوانی حداقل  شب‌ها مثل آدم بخوابی وگرنه باید هی غلط بزنی و تهش فردا با تلی از زباله‌ها که مغزت به اسم رویا توی پاچه‌ات کرده از خواب بیدار شوی...

چرا آدم‌هایی که تلاش می‌کنند خودشان را از چرخه‌ی باطلی که به اسم زندگی قالبِ مردم جهان کرده‌اند، کنار بزنند و زندگی شخصی خودشان را داشته باشند یا حداقل نسخه‌ی دست‌اولی از خودشان باشند، همیشه در عذاب هستند؟ اگر این‌طور باشد دیگر چه مرضی‌ست خب همان الگوی پدر و پدربزرگ را می‌بری جلو بدون دردسر... چرا وقتی داری به راه و روش خودت زندگی می‌کنی باز هم آرامش نداری؟ وقتی در سیستم هستی و منظم مثل ربات می‌روی و می‌آیی، آن‌هم سر ساعت با قطار یا اتوبوسِ همیشگی، از وضعیت شکاری... وقتی هم روش و منش خودت را پیش می‌گیری بازهم در عذابی... نگو که زندگی همین است: عذابی که اول و آخرش که تولد و مرگ باشد را خودمان انتخاب نکرده‌ایم و تالاپ افتاده‌ایم وسط باتلاق‌ش و هی غرق‌تر می‌شویم. مسخره است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۰ ، ۱۳:۵۸
sEEd ZombePoor

یکی تعریف می‌کرد: پول‌وپله هیچی نداشتم _ سنم‌م زیاده روم نمی‌شه از بابام بگیرم _ پول‌لازم بودم؛ یارو تا لب‌تاب‌مو دید چیل‌ش تا پشت‌کله‌ش وا شد و گفت خدا بده برکت! کرد توو پاچه‌م ولی خدا داد برکت کاکو: پولِ یه‌جا دادم به یه ساغی، نشسم اتوبوس شوت‌ش کردم برای تهران... اتوبوس سه‌چهار جا استُپ زد و یکی‌دوجا مامور آمد بالا و اتوبوس را رصد کرد و من خودم را زدم به خواب، یعنی آرامبخش قوی زده بودم و اصلا نبودم! خلاصه ترمینال جنوب خدا رو شکر کردم و کوله را ورداشتم و رفتم به آدرس تحویل دادم و با قطار مثل خان برگشتم شهر (دست یارم توی دست) و با پول‌ش سه‌چهار ماهی گشتیم و کیف کردم و خوب می‌دانستم حالاحالاها دیگر چنین موقعیتی پا نمی‌دهد و یک ماه‌عسل سوری برای خودمان راه انداختم. تمام شهر را گشتیم و با ماشین بدون مدارک و بیمه از شهر بیرون هم رفتیم و کنار رودخانه و آتش خوابیدیم و زیر ستاره‌ها عشق‌بازی کردیم. چندماهی فراموش کردیم که کرونا است و مردم دارند می‌میرند، فراموش کردیم که چقدر از خانه و خانواده‌هامان بدمان می‌آید، یادمان رفت که چقدر بی‌آینده و نامفهومیم، که چقدر تنهاییم... به‌جای‌ش تا می‌شد گشتیم و گفتیم و خندیدیم و کشیدیم و ورزش کردیم؛ فیزیک‌مان را محکم کردیم تا بیشتر از هم لذت ببریم، همین‌طور هم شد ولی بالاخره روز جدایی رسید و او برگشت به خانه‌ای که ازش متنفر بود و من هم رفتم دنبال یک‌‌آدمی تا دوباره یک کوله‌پشتی، تریاک، شیشه یا هر آشغالی که فکرش را کنی ازش بگیرم و یک‌سال دیگر را به خیال خودم دست‌دردست دوست‌دخترم که بچه‌ی آن‌طرف نقشه ایران است، بگردم و شب‌ها از سر مستی، داد و بیداد کنم و فردا هوشیار در بغلش بیدار شوم. راست‌ش آن‌روزها فکر نمی‌کردم این توقع زیادی از زندگی باشد...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۰۳
sEEd ZombePoor

توی جنوب می‌فهمی هیچ‌چیز مال تو نیست، نه‌تنها چیزهایی که نداری‌شان که حتا چیزهایی که فکر می‌کنی توی مشت‌ت هستند هم در چشم‌بهم‌زدنی‌‌ از دست‌ت می‌روند؛ انگار موج می‌آید برای‌ت آدمی، پولی، چیزی می‌آورد و موج دیگری می‌آید و می‌قاپد و می‌بردش و حسرتی برای‌ات می‌ماند نگفتنی... توی جنوب از آزادی زیادی که وجود دارد گه‌گیجه می‌گیری و بسیار دیده شده که طرف بعد دوسه ماه کاملا رد داده است؛ دلیل‌ش تنها دراگ نیست بل تمام قوانین ذهنی و ساختار رفتاری فرد موردنظر جوری تکان می‌خورد که اگر حواس‌ش نباشد واقعا رد می‌دهد. از طرفی زندگی کردن میان آدم‌هایی که هیچ گذشته‌ای ازشان نمی‌دانی و قرار است بیخ‌گوشِ هم مدتی زندگی کنید، کار سختی است و می‌طلبد شخصیتی خمیری یا ژله‌ای داشته باشی تا میان چرخ‌دنده‌های تیزشان گیر نکنی و بین لوپ‌های باطل‌شان بلغزی و بروی جلو والله همان اول بسم‌الله می‌روی جایی که خودت نمی‌دانی تهش کجاست. و این ممکن است به عنوان تجربه، شیرین باشد اما وقتی برگشتی شهر و خانه اطرافیان‌ت مدام می‌گویند: فلانی ک...‌خلی؟ زندگی کردن میان مشتی آدم بی‌قانون و غلیظ با رفتارهای به قول شما اگزجره کار سختی‌ست و البته بازی خوبی هم هست برای به چالش کشیدن خودت و به‌روز شدن‌ت در برخورد با قوانین سفت‌وسخت اخلاقی که برای‌ت وضع شده و خودت بدون فکر به‌شان عمل می‌کنی و فکر می‌کنی مقدس‌اند. همین چیزهاست که آدم‌خفن‌هایی مثل سعدی مدام از سفر و تجربه ‌ی آن می‌گویند و رشد در چنین بزنگاه‌هایی؛ غیر از این باشد در جنوب دریا و رطوبت می‌بینی، مقداری ادا و اطوار می‌بینی، قیافه‌‌های عجیب‌وغریب و انواع‌واقسام دراگی‌جات که خواننده‌ی جوان و دلبرکم - فعلن چیزی نگو لطفن با هر کسی نزن، مخصوصن سنگین‌ها را کنار آدم‌های باتجربه بزن تا لااقل پیک باز کنی و ویژن‌نزده از دنیا نروی چون خیلی حیف است که ضرر فیزیکی مصرف آن را به جان بخری اما کِیف‌ش را نبری. نیازی نیست در اینترنت سرچ کنی و سازوکار دراگ مدنظر را بخوانی و مثل ربات موبه‌مو آداب‌ش را به‌جا بیاوری، کافی‌ست با اهل‌ش بزنی و آن‌ها محیط را برای‌ت امن کنند تا بدون احساس ناامنی وارد دنیای هیولایی آن شوی؛ در این صورت خدا کند بیرون بیایی (همین جمعه)!  این را هم بگویم و بروم دنبال دراگ خودم که حسابی خمارم: مورد داشتیم طرف با آدم این‌کاره اکس زده است بدون موزیک! از هرکس بپرسی می‌گوید روی این قرص دل‌ت می‌خواهی بپربپر کنی و کله بزنی روی موزیک، اما تیریپ همین دوست‌مان در سکوت و بدون موزیک برای‌ش تجربه‌ای یگانه شده است؛ به خوبی و قشنگی یگانه، دوست‌مان در جنوب...      

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۰۳
sEEd ZombePoor

...وانمود می‌کنم کارشناسای متفاوت با سلایق متفاوت‌تر از متفاوت‌ترین نسلای متفاوت در استودیو حاضرن و از اونجایی که پیش‌ترا توی رادیو و بخش دوبله هم بودم، زحمت این کار را تنهایی می‌کشم... شما حواستون به کار خودتون باشه لطفن...

(برنامه زودتر از موعد رفته روی آنتن...)

شروع

یاالله؛ بی‌مقدمه و جنگی برویم سراغ فوتبال: انگلیس بهترین سوراخ برای ورود به شروع مسابقه‌های حرفه‌ای دنیا پس از کرونا و تعطیلی و در نتیجه استادیوم‌های خالی از تماشاگر حین انجام بازی‌هاست. ایتالیا، اسپانیا، یکم فرانسه خیلی‌کم، جام ملت‌های آسیا و فینالی شدن پرسپولیس هم هست که جای گفت‌وگو دارد و امشب کارشناسان خوبی ما را در این مسیر همراهی می‌کنند...

در خدمت یک جوان سرحال فوتبالی هستیم تا کمی از انگلیس و لیگ برتری بگوید که می‌گویند یکی از متفاوت‌ترین دوره‌هایش را شاهد خواهیم بود...

لیدزیونایتد برگشته بِکِشه...

بله سلام می‌کنم به همه، راستش لیدزیونایتد بعد از پانزده‌شانزده سال برگشته لیگ برتر و با مارچلو بیلسا خایه می‌کشد، نه جوجه می‌کشد؛ ببخشید افسار تیم‌های مدعی را می‌کشد. لیدزِ نازنین هفته اول توی دقیقه‌های آخر با پنالتی صلاحِ مصری (اطلاعات بی‌ارزش: همین ممد صلاح قبلا با زبان روزه‌ رفت توی زمین فینال لیگ قهرمانان و راموس زد شانه‌اش را ترکاند و با گریه ردش کرد توی رختکن) چهار بر سه از قهرمان فصل قبل لیگ برتر شکست خورد اما دو بازی‌های هفته بعدترش را برد و هفته گذشته هم جلوی سیتیِ گواردیولا یک‌یک مساوی کرد و بدشانس بود که نبرد. شاید باور نکنید ولی قبلا که راهنمایی بودم یادم می‌آید لیدز، هری کیول (استرالیایی بود) را داشت و تیم‌ش را دوست داشتم، احتمالا همان سال‌ها هم تیم‌های قدر را یقه می‌کرده، همان‌طور که والنسیا با پابلو آیمار، یک تیم یک‌دست زردپوش اسپانیایی با ریکلمه و فک کنم لیون با یک  بازیکن درست‌وحسابیِ برزیلیِ ایستگاهی‌زن که اسمش یادم رفته، گنده‌تیم‌ها را می‌زدند و به اصطلاحن نظم کلاس‌ها را بهم می‌ریختند؛ بگذریم... لیدزِ بیلسا جوان است و اگر در هفته اول سوراخ‌های دفاع لیورپول را برای دیگر تیم‌های انگلیسی رو کرد، فکر می‌کنم یک دلیل اصلی داشت: مربی کنار زمین لحظه‌ای اجازه نداد بازیکنانش زیر توپ بکشند و مجبورشان می‌کرد زیر فشار سنگین مثلث جلوی لیورپول حفظ توپ کنند و تلاش کنند سوراخ‌ها را پیدا کنند که کردند و با چند پاس و باز شدن آنی‌شان و کشاندن مدافعان لیورپول به کناره‌ها تونل بزنند با قلب دفاع جایی که ابتدا آرنولد جوان در سمت راست جا می‌ماند و بعد نوبت به جیمز می‌رسید که محو شود و بعد هم فن‌دایکِ کاپیتان که مدافع شاهکاری‌ست اما زورش به لیدزی‌های باانگیزه و خلاق نمی‌رسید. البته لیورپول توانست دو بازی بعدی خود که یکی‌اش هم جلوی آرسنال بود را ببرد ولی همین چند روز قبل‌تر هفت‌تا از استون‌ویلا خورد! درواقع استون‌ویلا هم با یک مشت جوان تیم یورگن کلوپ را به زبان فارسی سخت جرواجر کرد.       

شوک بزرگ: شجریان بزرگ

متاسفانه همین حالا به ما خبر دادند که استاد محمدرضا شجریان لحظاتی قبل به دیدار حق‌تعالی شتافتند و در سن هشتادسالگی در حالی که چند روزی‌ست در بیمارستان جم کنار خبرگزاری به‌دردنخور «برنا» بستری شده بودند، برای همیشه ما و جهان خاکی را ترک کردند و صدای‌شان را هم با خودشان بردند البته آرشیو اجراهای ایشان در دسترس هست، خوشبختانه... تسلیت می‌گم به شما به همه به همایون عزیزم و تسلیت ویژه به مژگان عزیزترم...

برمی‌گردیم به مستطیل فوتبال

چقدر این ربنای استاد چسبید ممنونم از حسن سلیقه کارگردان برنامه... بله لیورپول... یک فوتبالی جوان کنار ماست که به نظرم نظرات بدی نداشته باشد پس میکروفون را در اختیار این جوان می‌سپارم و سکوت می‌کنم!

فوتبالی جوان: سلام می‌کنم و اول از همه می‌گم یورگن کلوپ خیلی سوسول شده، پارسال خوشتیپ بود و جذابیت داشت اما غروری که از فتح انگلیس و اروپا همراه‌ش شده، حتی توی لباس پوشیدن این مربی هم اثر کرده و به نظرم شباهتی به آدم تیزهوشِ دوست‌داشتنیِ سال قبل که گواردیولا را با خبرنگاران نشان می‌داد و می‌گفت پِپ اینجاست و از زیر مصاحبه فرار می‌کرد آن‌هم در حالی که بازی را برده بود و یا شوخی‌هایی که با صدای مترجمِ نشست خبری لیگ قهرمانان می‌کرد و تمام سالن کنفرانس را پاره کرد، ندارد. کلاه قرمز لوس و ریش بلند و استیل آدم سکسی تا پیش از این ناآگاهانه بود حالا بدل به ژست او شده و این کلوپ به جای شوخی‌های فوق‌العاده لحظه‌ای به روی کین در نشست خبری حمله می‌کند و هفت‌‌تاهفت‌تا می‌خورد که نوش جانش... تازه چند روز دیگر یک دربی ریز با اورتون هم دارد، اورتونی که تنها تیم چهاربرد از چهاربازی لیگ برتر با کارلو آنچلوتی‌ای است که با خریدهای درستی مثل خامس رودریگز تشنه لوله کردن قهرمان فصل قبل است آن هم وقتی که تماشاگران اورتون آخرین بار ده سال قبل برد تیم‌شان را جلوی لیورپول به یاد دارند. زیاد صحبت کردم فقط یک نکته این‌که لیورپول سادیو مانه و البته تیاگو آلکانترا را به دلیل مصدومیت و کرونا از دست داده؛ بازیکنی که یک نیمه جلوی چلسی بازی کرد و نشان داد چه هافبک فوق‌العاده‌ای‌ست: نابغه‌ای از آکادمی بارسا و تنها بازیکنی که گواردیولا با خود به بایرن‌مونیخ برد و کلوپ او را قاپید... تیاگو در ابتدای ورودش به زمین می‌دانست وارد تیمی با ذهنیت قهرمان و برنده شده، پس با افتادگی و بدون کار اضافه توپ‌ها را از هم‌تیمی‌ها گرفت و پخش کرد و هربار که سمت بازی را عوض می‌کرد با دست به دیگر هم‌تیمی‌هاش اشاره می‌کرد و طوری دلجویی می‌کرد که اگر دقت نمی‌کردید احتمالا می‌گفتید پاس بدی داده ولی نکته همینجاست: او هربار هوشمندانه مسیر بازی را عوض می‌کرد و خودش را دیکته می‌کرد به برنامه تاکتیکی لیورپول و در همان دقایق اولیه ورودش فرمانده تیم شده بود و سعی می‌کرد به همه بازکنان، حتی آنهایی که منتظر توپ بودند توجه کند؛ بگذریم لیورپول روی نقشه‌های هجومی او باز هم گل زد و تیاگو نشان داد چه هافبک متفاوت و خاصی است فقط حیف که زیاد مصدوم می‌شود وگرنه می‌توانست یکی از بهترین‌ها باشد هرچند الان هم هست... زیاد حرف زدم...

فرانکی، پُچ، مورینیو و مربی منچستریونایتد

به‌به... به‌به... یک فوتبالی نام‌آشنا که از آوردن نامش معذورم ولی خوراک‌ش چلسی و تاتنهام و منچستریونایتد است در کنار ماست؛ بفرمایید...

فوتبالی نام‌آشنا: عرض ادب بدون فوت وقت و تشکر از شما؛ چلسی با لشگری از بازیکنان و خریدهای جدید وارد لیگ جدید شد طوری که شماره ده‌ش: ویلیام را به آرسنال داد و بارکلی ملی‌پوش را به استون‌ویلا... با این ریخت و پاش باید ببنیم بالاخره فرانکی جوان که فوتبالیستی باهوش با آی‌کیو بالای یک‌صد و ده بود، می‌تواند سر و سامانی به تیم متلاشی مائوریسیو ساری و پیش‌ترِ کنته بدهد یا نه؟ من امیدوار نیستم چون تیاگو سیلوای سی‌وشش ساله را از پی‌اس‌جی خرید و از بازی اول کاپیتان کرد و او هم نامردی نکرد و در همان افتتاحیه سوتی دوست‌داشتنی و دلچسبی داد که منجر به گل هم شد. البته چلسی تا به اینجای قصل عملکرد بدی نداشته...  

آقای... میراث پوچتینو به مورینیو رسید و حالا خیلی‌ها از آمدن او به منچستر و برکناری سولسشایر حرف می‌زنند...

فوتبالی نام‌آشنا: همینطور هم هست... بعد از باخت منتضحانه شش بر یک مقابل تاتنهام در حالی که هفته قبلش با بدبختی برایتون را به ضرب ‌و زور VAR در دقیقه نودوشش شکست دادند و یک هفته قبل‌ترش سه تا از یک تیم دیگر خوردند چه توقعی دارید؟ تیمی با ستاره‌هایی مثل برونو فرناندز، پوگبا، فن‌دبیکِ و مدافع‌های گران‌قیمتی مثل مک‌گوایر و زوجش در قلب دفاع که سال قبل فکر می‌کنم در تمام لیگ سی‌وپنج یا شش گل خوردند و بعد از لیورپول و سیتی بهترین خط دفاع را داشتند حالا مضحکه کل لیگ برتر شده‌اند، لیورپول در همین سه‌چهار بازی بیش از ده‌یازده گل خورده، منچستر یکی‌دوگل هم بیشتر از لیورپول خورده و سیتی هم که پارسال دومین خط دفاعی لیگ را داشت تنها در یک بازی پنج‌تا از لستر خورد! بگذارید از شما بپرسم: این‌ها نشانه چیست؟

: من مجری برنامه هستم و بهتر است شما به عنوان کارشناس بگویید والا من نهایتا بتوانم در حد تحلیل‌های استاد عزیزم جاویدانی و یا نوچه‌اش احمدی عرضی داشته باشم! سکوت.... بله از همین‌جا بهشان سلام و خسته نباشید می‌گم به خاطر تلاش فراوان‌ در برنامه فوتبالی شبکه سوم سیما؛ همچنین مدیران زحمت‌کش رسانه ملی به‌ُخصوص شبکه سوم سیما... شما ادامه بدهید...

: عرض می‌کردم که پوچتینو گزینه جدی نیمکت منچستر است ولی این باشگاه مشکلی اساسی‌تر از سرمربی دارد و فکر می‌کنم ساختار مدیریتی و مدیران ورزشی باشگاه هم باید تغییر کنند چرا که زور هیچکس حتی مورینیو هم به مشکلات این باشگاه در دوران «پسا سرآلکس» نرسید. از طرفی مورینیو در تاتنهام هم بعید می‌دانم موفقیتی کسب کند هرچند برد مهمی جلوی منچستر و البته چلسی در ضربات پنالتی به دست آورد اما باخت مقابل اورتون و تیم بی‌روحیه نیمه دوم در آن بازی که بعدتر مشخص شد در رختکن دچار تشنح بوده‌اند را فراموش نکنید؛ به نظرم آن تیم تصویر واقعی تاتنهام امسال است نه تیم برنده و خوش‌شانس مقابل منچستریونایتد ده نفره...               

خیلی متشکرم از تمام مهمان‌های عزیزی که ما را در این برنامه همراهی کردند؛ متاسفانه وقت برنامه ما تمام شده و فوتبال در آسیا و دیگر کشورهای اروپایی می‌ماند برای شب‌های دیگر...

(به جای موسیقی معمول تیتراژ پایانی، راهی بزن که آهی بر ساز آن تواند زد، شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد از حافظ با صدای شجریان پخش می‌شود و فضا به شدت بی‌ربط به فوتبال می‌شود و َمی‌رود توی فضای پاییز و نوستالژی و غم و مرگ و...)

.

.

چند روز بعد...

.

.

دوستان عزیزم، سلام؛ عرض ادب...

این هفته یک طرفدار منطقی را در برنامه کنار خودمان داریم که می‌خواهد کمی اطلاعات سوخته درمورد ایتالیا و چند باشگاه مدعی‌اش به ما بدهد! پس این شما و این هوادار یوونتوسی و حرف‌هایش...

ابتدا سلام می‌کنم و همین‌جا اعلام می‌کنم اطلاعات سوخته تحلیل‌های فوتبالی محمد نصرتی سر میز محمدحسن میثاقی است که جدی‌ترین حرف‌ش در نیمه‌نهایی جام باشگاه‌های آسیا، آن‌هم وقتی بازی پرسپولیس/ النصر به پنالتی کشیده شده، می‌گوید من اگر مربی باشم پنالتی به چپ‌پا نمی‌دهم! همین؟ جالب است تمام چپ‌پاها پنالتی‌هاشان را گل کردند و شجاعی آخرین پنالتی‌زن پرسپولیس که ضربه‌اش امضای فینالیست شدن تیم‌ش شد هم پا چپ بود!

خواهش می‌کنم دوست عزیز؛ این‌ها عزیزان من هستند و شما دارید در غیاب‌شان به نوعی غیبت می‌کنید؛ من یک شوخی با شما کردم پس جنبه‌تان را کجای‌تان کرده‌اید؟

حق با شماست چند هفته قبل در همین برنامه آقای ممدحسن گفت امیدوارم فینال قسمت باشگاه‌های ایرانی بشود! فینال قسمت بشود؟ نذری یا آش‌رشته یا کربلا و پابوس آقام امام‌رضا قسمت می‌شود نه فینال جام آسیا؛ البته قسمت پرسپولیس شد و این نشان از نیت پاک محمدحسن دارد خداوکیلی... اما برویم سراغ ایتالیا و کمی اطلاعات داغ بدهم دست‌ت:

یوونتوس؛ بی‌ربط‌ترینِ به خودش حداقل در این ده‌پانزده سالی که من دوست‌ش دارم

از زمانی که فوتبال برایم‌ جدی شد، یعنی بهتر است بگویم تماشای فوتبال، یوونتوس را دوست داشتم. یک دلیل اصلی‌ش همزمانی آن روزها با یوونتوسی بود که تا فینال لیگ قهرمانان رفت ولی توی پنالتی به میلان باخت؛ آن تیم بلای جان اسپانیایی‌ها شده بود: توی گروهی دیپورتیوولاکرونیا را زد، توی یک‌چهارم و در یک یکصدوبیست دقیقه حماسی (واقعن حماسی) بارسا را توی نیوکمپ با سانتر عمو تورامِ دفاع راست و زالایتای تعویضی حذف کرد آن هم وقتی که داویدز نازنین در نیمه دوم اخراج شده بود و تیم ده نفره بازی می‌کرد!     

همین تیم توی نیمه‌نهایی رئال مادرید پر از کهکشان را سه‌یک فرستاد خونه‌شان... بوفون پنالتی فیگو را گرفت و ندود طوری که از پشت فرناندو هیرو، کاپیتان آن‌روزهای اسپانیا و چیزی توی مایه‌های راموسِ فعلی، استارت زد و رد شد و برس‌نرس خط محوطه چپاند توی سه‌جاف دروازه کاسیاسِ سرحال که حتی فردوسی‌پور هم سرکیف آمد و چن‌تا لفظ خوب به کار برد مثل فستیوالی از اشتباهات مدافعان رئال مادرید که برای آن موقع نو بود واقعا... بگذریم...

چس‌ناله با پایانی خوش

در تمام این سال‌ها قصه‌ی تکراری فینال لیگ قهرمانان و باخت و  قهرمانی سری آ یک لوپ‌ تکراری شده و گفتن‌شان اضافه‌کاری‌ست اما نکته اصلی یووه که اذیتم می‌کند، نگاه آنیلی جوان، مدیر باشگاه در سال‌های اخیر به فوتبال به شکل تجاری اما از نوع داغان آن است: نگاهی شبیه به مدیران پی‌اس‌جی و باشگاه‌های ولخرجِ فوتبال‌نفهم. یووه قهرمان سری ‌آ می‌شود پس کمتر به چشم می‌آید اما جزو سه باشگاه پر خرج با دستمزدهای بسیار بالاست: بالاتر از حتی پی‌اس‌جی! نگاهی که همیشه برایم دستمایه خنده و شوخی بود ولی حالا گریبانِ؛ نه یقه‌ی گروخرهای محبوبم را گرفته و آمدن رونالدو هم قوز بالا قوز شده... قبل از رونالدو، پیانیچ و دیبالا با فاصله‌ی شاید یک گل در ضربات ایستگاهی با مسیِ روی اوج در لالیگا برابری می‌کردند اما کریس آمد و توی سه سال فقط یک ایستگاهی گل کرد و پنالتی‌ها را هم که زد توی گوش‌ش... حالا دیبالا نیمکت‌نشین و پیانیچ سر از بارسا در آورده که البته دومی موجب آمدن آرتور نازنین بیست‌ویک ساله از بارسا شد که شاهکاری‌ست برای خودش... بازیکنی بسیار شبیه به ژاوی...

یوونتوس جدید را یکم بهتر بشناسید، ممنونم

آمدن پیرلو، آدم را دلگرم می‌کند اما باید دید این تصمیم تبلیغاتی برای جوان جلوده دادن و خوش‌بر و رو کردن نیمکت یووه بود یا قرار است بالاخره تغییری در این رویه عرب‌وار (منظور نگاه فوتبالی و ریخت‌وپاش است والا کون لق تمام نژادهای جهان از جمله نژاد برتر و نژاد چمپیون‌شیپ و نژاد سری آ و نژاد آریایی و...) رخ دهد. ساری، مربی پیشین معتاد به سیگار در حد روشن کردن توی رختکن و جویدن نیکوتین کنار زمین حالا رفته و یک مربی جوان با خاطرات شیرینِ طنازی در میانه زمین در فینال جام جهانی 2006 و چند فینال دیگر اروپایی برای ایتالیا و میلان و یووه  آمده... چند خرید جوان کرده: کیه‌زای جوان و ایتالیایی، کولوسفسکی، آرتور، مک‌کنی و... موراتا هم با اغماض خرید خوبی می‌تواند باشد...

حالا یوونتوس دو بازی کرده، یکی را برده دیگری را در حالی که سی دقیقه ده نفره بود جلوی آ.‌اس.‌رم دو‌دو کرده و بازی با ناپلی را به دلیل کرونای بازیکنان تیم جنوبی از دست داده است و منتظر روزهای آینده است. این تیم نُه قهرمانی پشت هم به دست آورده ولی شک نکنید امسال جام برای گروخرهای تورین نیست؛ چرا؟ واقعا می‌پرسید چرا؟ مگر فوتبال نگاه نمی‌کنید؟ پس چرا مطلب را می‌خوانی؟ بیکار هستی؟ اکی، اکی بگذار توضیح بدهم: آتلانتا تیم بی‌نظیری است که سال گذشته تا نیمه‌نهایی جام قهرمانان هم رفت و فقط در سه‌چهار دقیقه آخر بازی مغلوب پی‌اس‌جی شد و فینال را روی بی‌تجربگی و بدشانسی از دست داد؛ در لیگ هم محشر بود و حالا در این فصل در هر بازی چهار یا پنج گل می‌زند و ووره‌کشان جلو می‌آید. مربی‌اش گفته ما مدعی قهرمانی نیستیم اما سیر صعودی سال قبل را ادامه می‌دهیم، این نشان از هوش اوست که بار روانی را از روی دوش بازیکنانش برداشته تا راحت‌تر بازی کنند و شک نکنید مدعی اصلی قهرمانی همین آتلانتا در کنار اینترمیلان موذیِ دون‌آنتونیو کونته نازنین است...

دشمن دوست‌داشتنی

کونته بهترین مربی حال حاضر دنیای فوتبال است برای؟ دقیقا برای نتیجه گرفتن در کوتاه‌‌مدت. چه تیم ملی ایتالیا چه یوونتوس و چه چلسی و حالا هم اینتر؛ همه‌شان زیر نظر دون‌آنتونیو که به دلیل انتخاب آخرش و حضور روی نیمکت اینتر بعضا برخی هواداران به حق از دست‌ش شکار هستند؛ موفق بوده‌اند و نتیجه گرفته‌اند... کونته حالا اینتر مرده را بیدار کرده و دوباره دارد نزدیکش می‌کند به همان تیمی که با مورینیو سه‌گانه را فتح کرد و نشست روی قله اروپا... کونته تا دلتان بخواهد بازیکن خریده از لوکاکو و سانچز و پریشیچ که مدتی بایرن بود گرفته تا ویدال و اشرف حکیمی و اریکسنِ تاتنهام که توی ترافیک بازیکنان بازی هم بهش نمی‌رسد. با اینکه کونته روی نیمکت دشمن قدیمی نشسته و پارسال برای‌ش یک پاکت نامه با چند گلوله واقعی پست کرده بودند و حتی درصد شانس قهرمانی‌اش به نظرم از یووه بیشتر است اما بازهم عیبی ندارد و من دوستش دارم چون کالچیو را گرم و حساس مثل قبلن می‌کند. از آن طرف آ‌ث‌میلان پیولی هم جان دوباره‌ای گرفته و ناپولی با گتوزوی کله‌خر هم بدکی نیست و حیف که لاتزیوی اینزاگی افت کرد و تیم پیش از کرونا نیست و باقی ماجرا...

دوستان عزیز به پایان برنامه رادیو فوتبالِ ایتالیا رسیدیم و همین‌جا اعلام می‌کنم برنامه بعدی مختص تیم‌های ایرانی و با حضور محمد نصرتی و حضور تلفنی ممدحسن عزیزم است که در این برنامه فرصت دفاع از خودشان را نداشتند و خدای نکرده ممکن است حقی ازشان ضایع شود که قشنگ نیست انصافن.... برنامه این هفته را با اکراه با یک آهنگ عجق‌وجق به اسم «لایف گویز آن» از یک رپر رنگین‌پوست که از پشت دوستانم می‌گویند در جوانی خوراک گلوله بدخوا‌ه‌هاش شده است تمام می‌کنیم...                                                 

.

.

.

شنوندگان عزیز سلام؛ چطورین شما؟ همان‌طور که وعده کرده بودیم این برنامه تمام و کمال می‌چسبیم به استقلال و پرسپولیس یعنی پرسپولیس و استقلال؛ اگر جابه‌جا گفتم به دلیل ترتیب الفبا بود والا قصد و قرضی در کارم نیست... دوستان پرسپولیسی هم که برادر و خواهران عزیز خودم هستند مرا ببخشند و به اینستای برنامه سر نزنند جان عزیزشان که کامنت‌ها را می‌دهم ببندند بچه‌ها... بگذریم... ممدحسن عزیزم گوشی‌اش را از دسترس خارج گرده متاسفانه و ما در خدمتش نیستیم البته به ما اعلام شده بود که ایشان از برنامه قبلی ما به شدت دلخور هستند و به همین دلیل حاضر به حضور در برنامه نشدند هرچند می‌دانم پای رادیو نشسته و صدای مرا می‌شنود پس بهش سلام می‌کنم: سلام...

محمد نصرتی کنار من توی استودیو نشسته و یکی‌دو فوتبالی دیگر هم که اسم‌شان مهم نیست و هیچ‌کس نمی‌شناسندشان هم اینجا هستند که در این بحث مرا و ممدجان نصرتی را همراهی می‌کنند. اجازه بدهید با نصرتی عزیز که بالاخره پیشکسوتی است و از برنامه قبلی کمی دلخور شده شروع کنیم: بفرمایید...

محمد نصرتی: همین ابتدا باید بگویم کمی دلخور نشدم و خیلی حالم گرفته شده که تحلیل فوتبالی من راجع به پنالتی زدن چپ‌پاها فهمیده نشد که بخش زیادی از آن تقصیر محسن خلیلی است که در برنامه گفت مشکلت با پاچپ‌‌ها چیه؟

خواهش می‌کنم خواهش می‌کنم پای محسن جان را به بحث باز نکنید در این صورت ما مجبوریم یک برنامه هم با حضور ایشان به‌پا کنیم که در توان و اعصاب جمع نیست انصافن...

محمد نصرتی: حق با شماست اما ببنید کلی تحقیق حرفه‌ای در خارج شده که مدعای مرا تایید می‌کند اگر نیاز باشد من هفته آینده مستندات خودم را آماده و ارائه می‌کنم که ببینید چطور هیچ مربی درست و حسابی‌ای به پا‌چپ پنالتی نمی‌دهد و لیونل مسی هم یک استثنا است و لطفن بحثش را پیش نکشید.

همینطور است و من هم با شما کاملا موافق هستم. اجازه بدهیم با ممد نصرتی خدافظی کنیم: خدافظ

صدای ناشناس: پرسپولیس بهترین تیم چند سال اخیر ایران و غرب آسیاست: تیمی با سه قهرمانی و یک نایب‌قهرمانی میلی‌متری با تفاضل گل در لیگ برتر و دو فینال آسیایی که ثباتش را در این سال‌ها با وجود از دست دادن‌های پیاپی بازکنان مهمی مثل مهدی طارمی، رامین رضاییان، پیام صادقیان، محسن مسلمان، مجتبی محرمی، علیرضا بیرانوند، علی علی‌پور و... حفظ کرد و با وجود تغییر سه سرمربی و محرومیت از دریچه نقل و انتقالات توانست با برانکو به فینال لیگ قهرمانان آسیا برسد و امسال هم این کار را با یحیی تکرار کرد. این تمام نماد مبارزه است و برای مثال وحید امیری‌اش مصداق جنگجوی خستگی‌ناپذیر است: تیمی که ده‌نفره النصرِ گردن‌کلفت عربستان را یک‌صد و بیست دقیقه زمین‌گیر می‌کند. تیمی که السد پولدار قطر با ژاوی هرناندز را زمین می‌زند و هرچقد زور می‌زنند حذفش کنند، چغرتر برمی‌گردد و یک‌هو می‌بینی عبدی جوان می‌شود آل‌کثیر و می‌چپاند... من زیاد صحبت کردم فرصت را به صدای دوست ناشناس دیگرم می‌دهم...

یک صدای ناشناس دیگر: دلم به حال این استقلال می‌سوزد؛ عجب تیم بی‌صاحبی... نه مدیر و مدیریت دارد و نه پیشکسوتی که روی نیمکت و بالای سر تیم باشد... هیچ‌چیز ندارد جز عده‌ای جوان فوق‌العاده مثل دانشگر و مهدی قایدی و سیدحسین و عارف و داریوش و ارسلان... اینها هم نهایتا یک سال دیگر در این شرایط دوام بیاورند و بعدش فرار می‌کنند و می‌روند مثل کاری که امید نورافکن و بازیکن‌ خارجی‌ها و باقی کردند... پرسپولیس کریم باقری و افشین پیروانی را دارد که تیم را جدای از بحث فنی، جمع می‌کنند و مدیر خود تیم هستند و نه باشگاه... کاری که منصور پورحیدری شاید در استقلال می‌توانست بکند که امروز زنده نیست و خدایش بیامرزد. استقلال در آسیا بد نبود و بعد از دعوای کودکانه مدیریت و مجیدی...

خواهش می‌کنم غیبت نکنید...

شما هم دیگر شورش را درآوردید بگذارید راحت حرف بزنیم نهایتا هف‌هشت نفر مخاطب ما هستند؛ نکند خودتان باورتان شده که مخاطب مثل مور و ملخ ریخته؟ نه برادر... خلاصه نامجومطلق تیم را بدون استرس روانه بازی‌ها کرد و بد هم نبود؛ جلوی پاختاکور استقلال بد بود اما حق‌ش باخت نبود و داوری گند زد اما دلیل اصلی باخت استقلال، نبود دو فول‌بک چپ و راست: میلیچ و وریا بود که تیم بدون آنها خلع سلاح بود و ایده بازی با سه مهاجم هرچند غلط اما هیجان‌انگیز بود... راستش من دلم بیشتر از اینکه برای باشگاه و یا هواداران بسوزد برای این نسل از بازیکنان استقلال می‌سوزد که با مربی ایتالیایی چنان شکوفا شده بودند که می‌شد یکی از بهترین استقلال‌های تاریخ باشگاه دانست‌شان؛ حیف شد... حالا هم که محمود فکری با سابقه مربی‌گری چهارتا بازی روی نیمکت نساجی و دو تا مساوی جلوی استقلال و فکر می‌کنم پرسپولیس سر از نیمکت استقلال درآورده و مدعی شده می‌خواهم یازده‌تا محمود فکری روانه زمین کنم! تیمی با یازده‌تا محمود فکری چیز عجیبی از کار در می‌آید! یعنی محمودهای فکریِ خط حمله هم قابل درک هستند حتی، ولی فکری توی دروازه "در نمی‌آد" به نظرم... از طرفی وقتی یکی از محمود فکری‌‌ها تعویض می‌شود بازیکن جایگزین میان ده‌تا محمود فکریِ دیگر کارایی‌اش را از دست می‌دهد. به هر حال محمود فکری مثل علی منصور و دیگر استقلالی‌های کم‌دانش می‌آید و می‌رود. واقعیت این است که نسل گذشته استقلال که بازیکن‌های درجه‌یکی بودند بدل به مربیان متوسطی شده و خواهند شد. نمونه: علی منصوریان، فرهاد مجیدی، مهدی رحمتی، محمد نوازی، پاشازاده، سهراب بختیاری‌زاده، پیروز و امیرحسین همین محمود فکری و....

شنوندگان عزیز برنامه را با آهنگی شاد از یک خواننده‌ای به پایان می‌بریم...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۰۲:۵۶
sEEd ZombePoor